سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

برای محدثه قصه گفته بودمو  خوابیده بود. داشتم فاطمه رو می خوابوندم که اومد کنارم نشست

 

باهام درد دل کرد. اینبار به خلاف دفعات گذشته، حرف نزدم. ساکت نشستم

ساکت ساکت

همه اعصاب خوردیش رو بیرون ریخت.

سعی کردم حتی توی صورتم کلامی منعکس نشه جز اینکه دارم گوش میدم

فقط جاهایی که حس می کردم واقعا حق باهاشه و بهش ظلم شده، اظهار همدردی می کردم

گاهی با صورت و گاهی با یک کلمه

نمی دونم چقدر حرف زد! کلا آدم کم حرفیه اما وقتی زیاد حرف می زنه، یعنی یه مشکلی خیلی اذیتش کرده

متوجه شدم که از شدت استرس، تپش قلبش تند شده.

تمام مدتی که داشت حرف می زد، فقط از خود بانوی کریمه، خواستم کمکش کنن. آخه «او» ی من خیلی دل پاکی داره. خیلی

حرفهاش که تموم شد، گفت: به نظرت من چکار کنم؟

توی دلم صلواتی فرستادم و شروع کردم. راه حل از من نبود. انگار یکی کلمه ها رو دونه به دونه تو دهنم می ذاشت.

کم کم چهره اش باز شد! فاطمه رو ازم گرفت و برد تو اتاق

همینطور که می رفت گفت: دستت درد نکنه خانمی. واقعا استفاده کردم.

خندیدم و گفتم: بازم هندونه؟

گفت نه! جدی می گم. الان خیلی آرومم!

قربون اهل بیت ع برم. هیچ کس رو دست خالی نمی فرستن! فقط کافیه کف دستامونو وقتی از در خونشون میاریم پایین، خوب نگاه کنیم

--------------------------

پ ن 1: راستش باید بگم که من اصلا خوب نیستم! تجربیات خوب و معنویمو اینجا می نویسم تا هم خودم یادم بمونه که وقتی معنوی تر شدم، چقدر زندگیم بهتر شده و هم دیگران ببینن آدم وقتی دست به دامن خدا بزنه، وقتی معنوی تر بشه، بهتر زندگی می کنه

پ ن2: به قول آقای ماندگاری: اسلام همه تیکه های پازلش کامله! هرجای زندگی گیر کردیم، بدونین یه جای دیگه پازل غلط جا زدیم!

پ ن3: یه حدیث ناب دیدم، دلم می خواد بزرگ بنویسمش بزنم جلوی چشمام. چند تا قسمتشو عمل کردم جواب گرفتم. می نویسم برای شما و خودم

امام صادق ع می فرمایند:

1.در شگفتم از کسی که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به ذکر حسبنا الله و نعم الوکیل(آل عمران 171) پناه نمی برد. در صورتی که خداوند به دنبال ذکر یاد شده، فرموده است» آن کسانی که به عزم جهاد خارج شدند و و تخفیف شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جستند، همراه با نعمتی از جانب خداوند(عافیت) و چیزی زائد بر آن(سود در تجارت)، بازگشتند و هیچگونه بدی به آنها نرسید

2.در شگفتم برای کسی که اندوهگین است چگونه به ذکر "لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین"(سوره انبیا87) پناه نمی برد. زیرا خداوند به دنبال این ذکر فرموده است: " پس ما یونس را در اثر تمسک به ذکر یاد شده، از اندوه نجات دادیم و همین گونه مؤمنین را نجات می بخششیم."( انبیا 88)

3.  در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر " افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد"( سوره غافر44) پناه نمی برد، زیرا خداوند به دنبال ذکر و فوق فرموده است: " پس خداوند (موسی را در اثر ذکر یاد شده) از شر و مکر فرعونیان مصون داشت." (غافر 45)

4. در شگفتم برای کسی که طالب دنیا و زیباییهای دنیاست، چگونه به ذکر " ماشاء الله، لا قوة الا بالله" پناه نمی برد زیرا خداوند بعد از ذکر یاد شده فرموده است: مردی که فاقد نعمتهای دنیوی بود، خطاب به مردی که از نعمتها برخوردار بود گفت: اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود می دانی امید است خداوند مرا بهتر از باغ تو بدهد.


نوشته شده در پنج شنبه 92/10/26ساعت 9:16 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

 

از جلسه امتحان که اومدم بیرون، گوشی رو در آوردم و شماره «او» رو گرفتم

- سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

تموم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

- سلام! خوب دادی امتحانتو؟

- آره شکر خدا! از دعای تو، عالی بود!

مطمئنم از دعای او، امتحانامو عالی دادم! آخه بهترین شفیع برای زن، رضایت شوهرش هست!

-------------------------------------

 پ ن 1: تو ایام امتحانات، تمام تلاشمو کردم که محیط خونه رو متشنج نکنم.

عموما درس خوندنهام، دم سحر بود و نیمه های شب!

تنها چیزی که این مدت حذف شد از برنامه روزانه، قصه گویی برای محدثه بود!

پ ن 2: البته این درس آخری، استادی داشتم به غایت دانشمند و خدا توفیق رفتن سرکلاسشونو نصیبم کرد

و مهمتر از اون  اینکه استادی که همه از سختگیریشون می گفتن، اجازه دادن من با فاطمه سر کلاس حاضر بشم! اگر چه من خواب فاطمه رو طوری تنظیم می کردم که تمام طول کلاس خواب باشه اما به هر حال، بزرگواری استاد بود.

برای  خودشونو اجداد طاهرشون طلب رحمت و لطف بی انتهای پروردگار رو دارم

پ ن 2: آقا حالا باز برداشت نشه استاد مرحوم شدن! ایشالا 120 سال با عزت تدریس کنن! من کلا برای هرکی دعا می کنم با اجدادش دعا می کنم! آخه دعای اموات، عجیب اثر داره! هم برای خودش، هم برای دعا کننده!

خاطره نوشت!

روز اول کلاس، روم نمی شد با فاطمه 3 ماهه برم سر کلاس! در کلاس رو باز گذاشتم و نشستم پشت در. مخصوصا که مسئول کلاسها گفت استاد، خیلی سخت گیرن در نظم کلاسشون!

نشستم پشت در و در رو باز گذاشتم. استاد کمی درس دادند و بعد از آنچه درس داده بودن، سؤال کردند! تنها کسی که جواب داد، من بودم!  همین شد که خودشون گفتن پاشید بیایید سر کلاس!

منم از اون به بعد، با فاطمه کوچولو، سر کلاس درس کلام اسلامی مینشستیم

امروز که با فاطمه رفتم سر جلسه امتحان، بچه ها گفتن: واااااااااااااااااای! همکلاسی کوچولومونو هم آوردی؟!!تبسم

 


نوشته شده در دوشنبه 92/10/23ساعت 1:51 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

از عصر حالش یه جوری بود. هنوز هم نمی دونم از چی ناراحت بود اینقدر

شب که مجبور شد بره برای فاطمه توی سرمای استخوان سوز قم، قطره استامینوفن بخره، بدتر شد

وقتی اومد فهمیدم حالش خیلی بده!

از اونجایی که سرد و یخ زده برگشت اما چایی نخورد!!!!

آدمهایی که کم عصبانی می شن، وقتی عصبانی میشن، خدا به داد برسه

آخر شب بود که انفجار صورت گرفت!!!

تو خونه هایی که صدای کسی بلند نمی شه، همه روی صدای بلند حساسن!

مخصوصا بچه ها! مخصوصا دختر بچه ها!

محدثه به پهنای صورتش اشک می ریخت

اومدم اونو آروم کنم، اشکای خودمم اومد پایین

دیدم نمی شه! بچه ها رو آوردم تو اتاق تا آرومشون کنم

متوسل شدم به حدیث کساء

خط به خط خوندم و برای محدثه قصه اش رو تعریف کردم. اینقدر مشتاق شده بود که گریه کردن یادش رفت

بعد هم رفتم ببینم «او» در چه حاله!

دیدم توی پذیرایی، خوابش برده!

می دونستم عصبانی که میشه باید تنها باشه. باید تا صبح رهاش می کردم.

پس براش رختخواب انداختم و صداش کردم که بیاد بخوابه

تا چشماشو باز کرد گفت: محدثه آروم شد؟

گفتم تازه!

نگاهی به چشمهای خودم کرد و گفت: تو که می دونی چیزی بینمون نیست! چرا اینقدر گریه کردی؟

- نازکدلیه دیگه عزیزم

فکر نمی کردم امشب همه چیز روبراه بشه اما به لطف خدا و اهل بیت، همه آروم خوابیدیم

مخصوصا شبها دوست ندارم کسی توی خونه با دل تنگ، بخوابه! به نظرم اثرش، چند برابره

خدا رو شکر که ما اهل بیت داریم. اهل بیتی که در دلها تصرف دارند!

گاهی دلم می خواد دست ببرم توی این جمله خواجه عبدالله انصاری که:

آنانکه اهل بیت (علیهم السلام) را دارند، چه ندارند و آنان که اهل بیت ع را ندارند، چه دارند؟

--------------------------------------

پ ن: روضه را گرفتید؟

تو خونه هایی که صدای کسی بلند نمی شه، همه روی صدای بلند حساسن!

مخصوصا بچه ها! مخصوصا دختر بچه ها!

حالا بذار روایت دوتا دختر بچه رو بگم که تو خونه هاشون کسی صدای بلند نداده بود!

یه دختر بچه این روزها تازه داغدار پدر بزرگن که یهو چهل تا مرد جنگی میریزن در خونه و بابا رو ...! مادر رو...!

فدای دلت یا زینب س!

50 سال بعد

یه دختر بچه، توی خیمه، داغدار نیومدن پدر، داغ نبودن آب یادش رفته! یهو مردهای جنگی میریزن تو خیمه برای غارت...

یا رقیه بنت الحسین ع

 


نوشته شده در جمعه 92/10/20ساعت 6:38 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

 

شیخ بهاء الدین جبل عاملی در یکی از کتابهای خود داستانی نقل می کنه که مضمونش به این شرحه:

زنی ادعای طلب 500 مثقال طلا از شوهرش رو داشت و مرد این بدهی رو قبول نکرد(یا پرداخت کرده بود یا فراموش). به دادگاه برای مصالحه رجوع می کنن.

دادگاه از زن، بر این ادعا گواه طلب می کنه و زن می گه این دو مرد، گواهان من  هستند

قاضی از اون مردها می پرسه، شما شهادت بدید که این زن از این مرد 500 مثقال طلا طلب داشته و این مرد، پرداخت نکرده!

مردها می گن سزاست این زن نقاب از چهره برداره تا ما مطمئن بشیم که این زن همونه یا نه!

زن از این حرف به خودش لرزید. «در این هنگام شوهر فریاد زد: چه گفتید؟؟؟؟

من حاضرم 500 مثقال طلا بدهم اما دو مرد بیگانه، روی همسرم را نبینند!»

زن که این غیرت و مردانگی را از شوهرش دید، 500 مثقال را به مرد بخشید و از شکایت، صرف نظر کرد!

راستش از این داستان، به خودم لرزیدم!

کجاست اینهمه حیا و عفت؟

کاری به وضع کلی جامعه ندارم! در خودمم دنبال اینهمه حیا میگردم!

کاری به این هم ندارم که کجاست اینهمه غیرت!!! باز هم در خودم دنبال اینهمه حیا می گردم

یادم به آرزوی دیرین و شیرین خودم می افته! پوشیه ی سفید

چه راحت داشته هامونو ازمون گرفتن و امروز من به عنوان یک زن ایرانی مسلمان، باید در عزای حیای از دست رفته ام باشم.

روزی که تلویزیون وارد خونه های ما شد، زنها مقابلش روسری سر می کردند و متجددین(حتی مذهبی) به اینکار می خندیدند اما حقیقت این بود که زنهای ما عادت کردند، جلوی چشمهای مرد نامحرم و غریبه، بی حجاب بگردند!

مهم نیست چشمها من رو می بینند یا نمی بینند! مهم اینه که من چشمها رو میبینم!

مگر فاطمه زهرا (سلام و درود خداوند بر بزرگ بانوی دو سرا) جلوی مرد کور، حجاب نکردند؟

شاید آنهایی که به حجاب زنها مقابل تلویزیون خندیدند، هنوز جرأت خندیدن به بانو رو نداشتند وگرنه...

امروز تلویزیون های هوشمند، رسما ما رو می بینند! دیگه حتی چشمها واقعی اند اما آیا می شه الان به زنها و دخترها بگی در مقابل تلویزیون، روسری سر کن؟

دیگه نمی شه!

دیگه می شه به مردها بگی در مقابل دیده شدن چهره ی همسرت، اینقدر غیرت نشون بده؟

دیگه نمی شه!

خدا لعنت کنه رضا شاه رو! خدا لعنت کنه باعثین و بانیان کشف حجاب رو!

و من فقط یاد دعای مولای غریبم می افتم و از صمیم قلبم از خدا می خوام که ما رو مشمول این دعای امام، قرار بده:

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم ارزقنا توفیق الطاعة،و بعد المعصیة،و صدق النیة،و عرفان الحرمة،و اکرمنا بالهدی و الاستقامة،و سدد السنتنا بالصواب و الحکمة،و املا قلوبنا بالعلم و المعرفة، و طهر بطوننا من الحرام و الشبهة،و اکفف ایدینا عن الظلم و السرقة،و اغضض ابصارنا عن الفجور و الخیانة،و اسدد اسماعنا عن اللغو و الغیبة،و تفضل علی علمائنا بالزهد و النصیحة،و علی المتعلمین بالجهد و الرغبة،و علی المستمعین بالاتباع و الموعظة،و علی مرضی المسلمین بالشفاء و الراحة،و علی موتاهم بالرافة و الرحمة،و علی مشایخنا بالوقار و السکینة،و علی الشباب بالانابة و التوبة،و علی النساء بالحیاء و العفة،و علی الاغنیاء بالتواضع و السعة،و علی الفقرآء بالصبر و القناعة،و علی الغزاة بالنصر و الغلبة،و علی الاسرآء بالخلاص و الراحة،و علی الامرآء بالعدل و الشفقة،و علی الرعیة بالانصاف و حسن السیرة،و بارک للحجاج و الزوار فی الزاد و النفقة،و اقض ما اوجبت علیهم من الحج و العمرة،بفضلک و رحمتک یا ارحم الراحمین.

--------------------------------

پ ن1: دنبال ترجمه اش گشتم اما پیدا نکردم. اگر یافتم یا یافتید، خبر بدید بذارم

پ ن2: آیا می دونیم اگر نماز رو سبک بشماریم، مشمول دعای مسلمین نمی شیم و به همین راحتی از دعای خیر امام جا می مونیم؟ ای خدا! نماز!!!

پ ن3: راستی می دونید 500 مثقال طلا چقدر می شه؟ همین الان حساب کردم 19475000تومان!!!

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/10/18ساعت 6:19 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

 

هی عهد می کنم نمازمو سر وقت بخونم و هی اول وقت از دستم می پره!

بی توفیقی مگه شاخ و دم داره؟

امروز وقتی داشتم درس می خوندم، یهو زمزمه اذان رو شنیدم که توی خونه می اومد

به ساعت نگاه کردم، تا اومدن محدثه چیزی نمونده! وقتی هم که بیاد و غذا آماده نباشه، منو می کشه!

فاطمه هم داشت نق نق می کرد و مونده بودم چه کنم

سریع وضو گرفتم، فاطمه رو تو تاب گذاشتم و کنارش وایسادم به نماز. گفتم نماز ظهر می خونم میرم سراغ غذا

فاطمه آروم شد؛ میخ شده بود روی نماز خوندن من و لبخند زیبایی می زد

از اون لبخندهایی که حس می کنی الان داره با فوجی از ملائک، بگو بخند می کنه

سریع چادر نمازمو در آوردم و رفتم تو آشپز خونه. غذا رو بار کردم و اومدم پیش بچه ام

تو دلم گفتم خدایا این دختر(محدثه) غر نزنه!

خیلی زود زنگ خونه رو زد و در رو روش باز کردم.

کلی با خودم فکر کرده بودم اگر گفت مامان ناهار کو؟، چی بهش بگم

ولی اصلا امروز هیچی نگفت

لباس دراورد و نشست پای تلویزیون!

منم سر درس، هی زیر چشمی می پاییدمش دیدم، نه!!!! خبری از غر غر و اینها نیست!

الحمدلله! غذا هم تا چند دقیقه دیگه آماده می شه و می دم بچم بخوره!

یهو یاد ماجراهای امروز افتادم.

من بخاطر خدا، نمازمو به تاخیر ننداختم و خدا هم ذهن دخترم رو از غذا، دور کرد!

الهی فدات شم مهربون ترین مهربونا

یادم به یه چیز دیگه هم افتاد! یه ماجرا از حاج خانم همسایه

می گفت: یه بار که پسر اولم حدود 4 سال داشت، یهو دیدم نیست! هی دنبالش گشتم دیدم نیست! نگاه کردم دیدم نمازم الانه که قضا بشه!

گفتم خدایا تو خودت صاحب بچمی! وظیفه من الان نماز خوندنه

می گفت وایسادم به نماز. تا نمازم تموم شد، اومدم بلند شم برم باز دنبال بچم بگردم دیدم داداشم اومد تو! پسرم هم قلم دوشش نشسته بود!

گفت آبجی پسرت اومده بود تنهایی خونه ما! تا اومدمآقاجون گفت مامانت کو! گفت نیست!

آقا هم به من گفت بدو احمد رو ببر خونه آبجیت، که الان بنده خدا مادرش نگران شده

واقعا وقتی آدم به فرمان خدا عمل کنه، خدا باقی کارها رو درست می کنه

 


نوشته شده در یکشنبه 92/10/15ساعت 3:10 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak