سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

 

زندگی زوجهای پیر را بیشتر دوست دارم

زندگی که پر است از گذشتها، مهربانی ها، فداکاریها و نتیجه هم اینها

اصلش را دقیقا یادم هست از کجا شروع شد

سالهای اول ازدواجمان بود که با «او» حرفمان شده بود و حسابی کارد و پنیر بودیم با هم!!!

اما نگذاشته بودیم کسی بفهمد و داشتیم پیش خودمان فکر می کردیم که این زندگی را می توانیم ادامه بدهیم یا نه!

مثل خیلی وقتها، مادر بزرگـ«ش» همه بچه ها و نوه ها را دعوت کردند خانه شان و ما هم رفتیم

توی حال خودم بودم و داشتم به اینکه این زندگی واقعا ارزش ادامه دادن دارد یانه، فکر می کردم که متوجه رفتار محبت آمیز پدربزرگ با مادر بزرگ شدم

چنان «حاج خانم» ی می گفت و چنان جوابی می گرفت که قند توی دل آدم آب می شد از وفور محبت بین این زوج 50 و اندی ساله

به خودم آمدم و گفتم: واقعا توی اینهمه سال، اینها با هم دعوایشان نشده؟ اختلاف نداشته اند؟ حرفشان نشده؟

دیدم بهم زدن زندگی خیلی آسان است. آنچه سخت و طاقت فرساست، زیبا زندگی کردن است

عزمم را جزم کردم برای ساختن یک زندگی زیبا

زندگی ای که بتواند مورد رضایت صاحبمان باشد

همان شب برای زندگی ما شد نقطه عطف

----------------------

پ ن: توجه دارید که! دارم تلافی ننوشتنهایم را در می آورم

 


نوشته شده در سه شنبه 92/6/26ساعت 7:0 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

 

دقیقا نمی دانم از کی شروع شد که در طی روز، وقتی دلم برای «او» تنگ میشود، یک پیامک که با حال روح و قلبم سازگاری داشته باشد، برایش می فرستم

به قول بعضی«عشقولانه»

منطقم هم این است : «من» که «او»ی امروز را بیشتر می شناسم و بیشتر از زمان نامزدی و اوایل ازدواجمان دوست دارم و می ستایم، باید بیشتر هم محبت و عشق نثارش کنم.

دوسه روزی بود که شارژ نداشتم و به شدت هم مشغول آماده کردن خودم برای امتحان آخر هفته بودم.

امتحانی که برایم خیلی مهم است

صبح«او» ی مهربانم رمز شارژ برایم فرستاد و من وارد کردم و به رسم ادب، تشکر؛ و باز مشغول درس شدم.

چند ساعت بعد زنگ زد و با خنده گفت: امروز هم که شارژ داری، گرفتار امتحان بودی و من را یادت رفت!

یادم نرفته بود! باورم نبود که او هم به این پیامک های عشقولانه عادت کرده باشد

چه عادت شیرینی است این ابراز لطف های روزانه

چشم عزیز مهربانم. یادم میماند که هر روز از عمق قلبم برایت بنویسم که ...!

-----------------

پ ن1: حالا باز نگویید چه پر توقع! بعضی توقع ها برای زیباتر شدن زندگی، لازم است

پ ن2: «او»ی من، دل نگرانی مرا برای امتحانم درک می کند. حرفش گله آمیز نبود؛ تنها یک تذکر شیرین بود تا یادم بماند که هیچ چیز نباید عادت های قشنگ زندگیمان را از یادم ببرد

پ ن3: شما هم امتحان کنید. یک پیامک محبت آمیز، وقتی از هم دورید، باعث میشود لبخند «او» یتان وقتی به خانه می آید، پر رنگ تر باشد

برای خیلی ها که اینطوری بوده. ان شالله برای شما هم باشد

 

 


نوشته شده در دوشنبه 92/6/25ساعت 1:0 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

داشتیم کارتن ها را یکی یکی باز می کردیم. دستش را کرد توی یک کارتن و ...

اوووووووف!

زخم بدی شده بود و خون زیادی از دستش می آمد.

یکی از وسایل شکسته بود و دست «او» را بد جور زخم کرده بود.

عمیـــــــــــــــــــــق

سریع با چسب زخم دویدم طرفش.

نگرانی را که در صورتم دید گفت: چته! نگران نباش

معصوم می گن: لدوا للموت! حالا تا موت خیلی راه داریم!

گفتم: چی؟

گفت: لدوا للموت و اجمعوا للفناءو ابنوا للخراب. بزایید برای مردن، جمع کنید برای فنا شدن و بسازید برای خراب شدن

داشتم تیکه اضافی چسب زخم رو می انداختم توی سطل زباله و به این فکر می کردم که اگر همه ما فکر کنیم که عاقبت کارهامون خرابی و مرگ و فنا هست، نه کلاه سر کسی می ذاریم، نه حرص می زنیم، نه دروغ می گیم و نه کاری می کنیم که خدا رو خوش نیاد

چه آرامشی دارن کسانی که مرتب به خودشون تذکر می دن که: لدوا للموت...


نوشته شده در جمعه 92/6/22ساعت 10:0 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak