روزهای زندگی همسر یک طلبه

بعضی وقتها یه فاصله های عمیقی می افته تو زندگی! دلخوریها اونقدددددددددددددددددددددددددر زیاد می شه که دیگه...

شاید هم شیطانه که میاد و هی شک به دلت می اندازه! هی اشتباه های بقیه رو برات بزرگ می کنه.

مییشینی و هزار تا دلیل خوشگل و عاقلانه برای تصمیمات غلطت میاری و  با هرکی با حرفهات مخالفه، بحث می کنی. بحثهایی که وقتی بعدا نگاهش می کنی، مایه ی شرمساری اند.

.
.
دارم برای خودم روایت می کنم. روایت روزهای خراب گذشته رو. روزهایی که اگر خدا نبود، اتفاقهای بدی می افتاد!

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه! امان من نفسی

شیطان همیشه از همون جا که خیلی خودتو قبول داری، میاد سراغت

من، خودمو به عنوان یه آدم منطقی، قبول دارم. خب شیطانم از همین راه میاد! چه استدلالهای قشنگی! چه منطق کاملی! بدبختی اینجا بود که چون منطقم کامل بود، هیچکس حریف توجیهاتم نمی شد و احساس می کردم خب درسته دیگه! هیشکی نمی تونه مخالفت منطقی کنه باهام!

اینجا بود که باز، مهر امام حسین و اهل بیت(علیهم السلام) ، به دادم رسید!

دلمو لرزوندن! دلم، دل...

یه مرد آسمونی - یه شهید- اومد، مثل یه پدر مهربون، دلمو گرفت دستش!

و درست در سالگرد شهادتش، معجزه ای که باید، رخ داد! عقل شیطانیم از کار افتاد و چشم دلم بینا شد!
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ
خدای من! چقدر خراب کردم.
تازه دارم این فاجعه رو می بینم. این عقل شیطانی، چه به سرم آورده!
مشغول بازسازی هستم. دعام کنید
-------------------------------------------------------
پ ن1: برای شادی روح شهدای راه حق، از ابتدای خلقت تا الان؛ صلواتی عنایت کنید
پ ن 2: از رضوان تو فقط لیلی باش، خبری ندارم. دلم میخواد بهش بگم:
رضوان عزیزم. معلم مهربونی که هیچ وقت نشد بهj بگم چقدر در زندگیم موثر بودی؛ هر روز بیادتم و برای دخترهای عزیزت دعا می کنم. هنوز نگران خانم خانمها هستم. و بدون که شناخت این شهید عزیز رو به تو هم مدیونم. به تو و دخترت که بالای کتابش نوشته بود: I am Emad


نوشته شده در شنبه 94/11/24ساعت 9:7 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak