سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

از وقتی حاجی رفته، کلی حرف برای زدن داشتم! آمدم، نوشتم ولی هنوز در قامت پست موقت مونده.

الان داشتم کتاب " من زنده ام" رو می خوندم. به حاجی قول دادم تا موقع برگشتش تمومش کنم! وسط اینهمه گرفتاری، قول ها نباید قربانی بشن!

بابای عزیزم امشب کنارم هستند. قراره نماز صبح بریم حرم . به بابا هم قول دادم بیدار بشم و همراه خوبی باشم اما...

از زندان الرشید بغداد با پتوهای شپش دار و سرمای بی انتها، چطور می تونم بیام زیر پتوی گرم و نرم و کنار بچه های شیرینم بخوابم! هنوز در دنیای " معصومه آباد" هستم.

در دنیایی پر از ترس و بی خبری! اینها چه روزهایی داشتند و من حتی تصور ساعتی از اون رو ندارم!

چند روز پیش یکی می گفت: مواظب باش با دست خودت، زندگیتو از این سخت تر نکنی

و من فکر می کنم، مگه جهاد در راه خدا آسونه؟ جز به نصرت خداوند!

و فکر می کنم اگر امام حسین ع، فقط به این فکر می کردند که با دست خودشون زندگیشون رو سخت تر نکنند، هرگز جذبه ی مغناطیسی اربعین، محقق می شد؟

هرگز زیباترین صحنه های  بشریت، از این بشر بی رحم، سر می زد؟

صحنه هایی که از اربعین روایت می کنند، به نظر من، حقیقتا از زیباترین صحنه های بشریته.

و همه ی این زیبائیها، مدیون جهاد زیبای حسین ع! تن دادن به جهاد، به سختیهای راهش و گم نکردن هدف، از جمله ی درسهایی هستند که ما از امام حسین ع میگیریم!

صبور باش! زیبائیهای جهاد، بعد از تحمل مشقتها نقش می بندند! مطمئن باش یک روز به خودت بخاطر این صبوری، لبخند رضایت می زنی! و برای مؤمن، چه چیز زیباتر و افتخار انگیز تر از اینکه امام زمانش، بهش لبخند بزنند

برای همه مون آرزو ی لبخند رضایت امام عصر رو می کنم. آمین


نوشته شده در شنبه 93/9/22ساعت 3:32 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

با چند تا از دوستان می خواستیم بریم سخنرانی یکی از اساتید بسیار ولایی و طراز اول.

دوستم گفت: من به دخترم قول دادم فقط برم کلاس و برگردم خونه. باید ازش اجازه بگیرم

زنگ زد به دخترش و گفت: عزیزم یکی از دوستای خیلی خوبه امام خامنه ای الان سخنرانی داره. دلم می خواد برم اما چون بهت قول داده بودم زود بیام، اگر تو راضی نباشی، نمیرم! برم؟

رفقا غش کرده بودن از خنده! می گفتن: تو اینطوری از دخترت اجازه می گیری، از شوهرت چطور اجازه می گیری؟

تلفن رو که قطع کرد، خودش هم خندید و گفت: می دونی بهم چی می گه؟ می گه: خدا رو شکر که بهم گفتید از دوستای امام خامنه ایه وگرنه راضی نمی شدم برید!!!!

بعد هم به شوهرش زنگ زد و اجازه گرفت و آمد.

نکته جالب رفتارش برام این بود که اینقدر به قولی که به بچه داده بود، حساس و پایبند بود! چون گفته بود فقط میرم کلاس و زود میام، با اینکه بچه نمی فهمید الان کجاست و می تونست توجیه کنه، اما به قولش به بچه، پایبند بود

 


نوشته شده در جمعه 93/9/7ساعت 7:30 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

چند روزی فاطمه خانم به شدت مریض بودن و ما در بیمارستان، به پرستاری از ایشون مشغول بودیم.

یکسری اتفاقات افتاد که می گم:

داشتیم میرفتیم بیمارستان، مشوش و بهم ریخته بودم. بغض داشت خفم میکرد. تمرکز نداشتم. بچم یک شبانه روز بود تبش به شدت بالا بود و با همه اقدامات درمانی من، پایین نیومده بود. از شدت تب، عطش شدیدی داشت و هر لحظه، حالش بدتر می شد

تنش شده بود مثل تنور!

اومدم گریه کنم اما تا چشمم به پرچم "یا حسین" توی خونه افتاد، خجالت کشیدم.

حیفم اومد اشکم جز برای حسین(علیه السلام) ، فرو بریزه!

سریع گفتم: بانو! بانو! آروم باش! تو باید قوی باشی! صبور باش

رفتیم بیمارستان! برای بستری می خواستن ازش رگ بگیرن تا سرمش رو بزنن! فاطمه ملتمسانه نگاهم می کرد! واقعا در چنین شرایطی چکار می شد کرد؟ عاجز بودم از کمک کردن به پاره ی جگرم!

یادم به عجز بانو رباب افتاد و عطش جناب علی اصغر علیهما السلام

یه بیت گفتم که می تونه ابتدای یک چهار پاره باشه

چشم امید کودکی تشنه

دوخته! سوی مادری خسته

مادری  که درون خود میسوخت

ذوب میشد ز درد، آهسته...

و حالا اشک بود که بی امان میبارید اما دیگه احساس ناصبوری نمی کردم! داشتم برای یکی از صبور ترین مادران تاریخ، اشک میریختم!

 

پ ن1: باور کنید دیگه اذیت نشدم! تا امروز که آخرین روز حضور من در بیمارستان بود، پر از انرژی و روحیه بودم! هرجا هم کم میاوردم، یه روضه کوچولو، میشد بمب انرژی!

پ ن2: وقتی مادرهای دیگه هم توی اتاقمون حالشون بد می شد و ناراحتی می کردن برای بچه هاشون، سریع یه گریز به روضه می زدم! عجیب حال همه رو روبراه می کرد!

اشک بر اباعبدالله نه خسته می کنه، نه افسرده می کنه، نه سردرد میاره

البته اگر به اندازه خودش باشه! همونظور که گفتن، نمک مجالس!

پ ن3: خوبی اینجا نوشتن اینه که، یه آدمی که عامل نیست، مثل من، ملزم میشه به رعایت یه سری نکات


نوشته شده در یکشنبه 93/9/2ساعت 3:5 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak