سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

با چند تا از دوستان می خواستیم بریم سخنرانی یکی از اساتید بسیار ولایی و طراز اول.

دوستم گفت: من به دخترم قول دادم فقط برم کلاس و برگردم خونه. باید ازش اجازه بگیرم

زنگ زد به دخترش و گفت: عزیزم یکی از دوستای خیلی خوبه امام خامنه ای الان سخنرانی داره. دلم می خواد برم اما چون بهت قول داده بودم زود بیام، اگر تو راضی نباشی، نمیرم! برم؟

رفقا غش کرده بودن از خنده! می گفتن: تو اینطوری از دخترت اجازه می گیری، از شوهرت چطور اجازه می گیری؟

تلفن رو که قطع کرد، خودش هم خندید و گفت: می دونی بهم چی می گه؟ می گه: خدا رو شکر که بهم گفتید از دوستای امام خامنه ایه وگرنه راضی نمی شدم برید!!!!

بعد هم به شوهرش زنگ زد و اجازه گرفت و آمد.

نکته جالب رفتارش برام این بود که اینقدر به قولی که به بچه داده بود، حساس و پایبند بود! چون گفته بود فقط میرم کلاس و زود میام، با اینکه بچه نمی فهمید الان کجاست و می تونست توجیه کنه، اما به قولش به بچه، پایبند بود

 


نوشته شده در جمعه 93/9/7ساعت 7:30 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak