سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

 

هی عهد می کنم نمازمو سر وقت بخونم و هی اول وقت از دستم می پره!

بی توفیقی مگه شاخ و دم داره؟

امروز وقتی داشتم درس می خوندم، یهو زمزمه اذان رو شنیدم که توی خونه می اومد

به ساعت نگاه کردم، تا اومدن محدثه چیزی نمونده! وقتی هم که بیاد و غذا آماده نباشه، منو می کشه!

فاطمه هم داشت نق نق می کرد و مونده بودم چه کنم

سریع وضو گرفتم، فاطمه رو تو تاب گذاشتم و کنارش وایسادم به نماز. گفتم نماز ظهر می خونم میرم سراغ غذا

فاطمه آروم شد؛ میخ شده بود روی نماز خوندن من و لبخند زیبایی می زد

از اون لبخندهایی که حس می کنی الان داره با فوجی از ملائک، بگو بخند می کنه

سریع چادر نمازمو در آوردم و رفتم تو آشپز خونه. غذا رو بار کردم و اومدم پیش بچه ام

تو دلم گفتم خدایا این دختر(محدثه) غر نزنه!

خیلی زود زنگ خونه رو زد و در رو روش باز کردم.

کلی با خودم فکر کرده بودم اگر گفت مامان ناهار کو؟، چی بهش بگم

ولی اصلا امروز هیچی نگفت

لباس دراورد و نشست پای تلویزیون!

منم سر درس، هی زیر چشمی می پاییدمش دیدم، نه!!!! خبری از غر غر و اینها نیست!

الحمدلله! غذا هم تا چند دقیقه دیگه آماده می شه و می دم بچم بخوره!

یهو یاد ماجراهای امروز افتادم.

من بخاطر خدا، نمازمو به تاخیر ننداختم و خدا هم ذهن دخترم رو از غذا، دور کرد!

الهی فدات شم مهربون ترین مهربونا

یادم به یه چیز دیگه هم افتاد! یه ماجرا از حاج خانم همسایه

می گفت: یه بار که پسر اولم حدود 4 سال داشت، یهو دیدم نیست! هی دنبالش گشتم دیدم نیست! نگاه کردم دیدم نمازم الانه که قضا بشه!

گفتم خدایا تو خودت صاحب بچمی! وظیفه من الان نماز خوندنه

می گفت وایسادم به نماز. تا نمازم تموم شد، اومدم بلند شم برم باز دنبال بچم بگردم دیدم داداشم اومد تو! پسرم هم قلم دوشش نشسته بود!

گفت آبجی پسرت اومده بود تنهایی خونه ما! تا اومدمآقاجون گفت مامانت کو! گفت نیست!

آقا هم به من گفت بدو احمد رو ببر خونه آبجیت، که الان بنده خدا مادرش نگران شده

واقعا وقتی آدم به فرمان خدا عمل کنه، خدا باقی کارها رو درست می کنه

 


نوشته شده در یکشنبه 92/10/15ساعت 3:10 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak