سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

 

از جلسه امتحان که اومدم بیرون، گوشی رو در آوردم و شماره «او» رو گرفتم

- سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

تموم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

- سلام! خوب دادی امتحانتو؟

- آره شکر خدا! از دعای تو، عالی بود!

مطمئنم از دعای او، امتحانامو عالی دادم! آخه بهترین شفیع برای زن، رضایت شوهرش هست!

-------------------------------------

 پ ن 1: تو ایام امتحانات، تمام تلاشمو کردم که محیط خونه رو متشنج نکنم.

عموما درس خوندنهام، دم سحر بود و نیمه های شب!

تنها چیزی که این مدت حذف شد از برنامه روزانه، قصه گویی برای محدثه بود!

پ ن 2: البته این درس آخری، استادی داشتم به غایت دانشمند و خدا توفیق رفتن سرکلاسشونو نصیبم کرد

و مهمتر از اون  اینکه استادی که همه از سختگیریشون می گفتن، اجازه دادن من با فاطمه سر کلاس حاضر بشم! اگر چه من خواب فاطمه رو طوری تنظیم می کردم که تمام طول کلاس خواب باشه اما به هر حال، بزرگواری استاد بود.

برای  خودشونو اجداد طاهرشون طلب رحمت و لطف بی انتهای پروردگار رو دارم

پ ن 2: آقا حالا باز برداشت نشه استاد مرحوم شدن! ایشالا 120 سال با عزت تدریس کنن! من کلا برای هرکی دعا می کنم با اجدادش دعا می کنم! آخه دعای اموات، عجیب اثر داره! هم برای خودش، هم برای دعا کننده!

خاطره نوشت!

روز اول کلاس، روم نمی شد با فاطمه 3 ماهه برم سر کلاس! در کلاس رو باز گذاشتم و نشستم پشت در. مخصوصا که مسئول کلاسها گفت استاد، خیلی سخت گیرن در نظم کلاسشون!

نشستم پشت در و در رو باز گذاشتم. استاد کمی درس دادند و بعد از آنچه درس داده بودن، سؤال کردند! تنها کسی که جواب داد، من بودم!  همین شد که خودشون گفتن پاشید بیایید سر کلاس!

منم از اون به بعد، با فاطمه کوچولو، سر کلاس درس کلام اسلامی مینشستیم

امروز که با فاطمه رفتم سر جلسه امتحان، بچه ها گفتن: واااااااااااااااااای! همکلاسی کوچولومونو هم آوردی؟!!تبسم

 


نوشته شده در دوشنبه 92/10/23ساعت 1:51 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak