سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

از دوستم پرسیدم:  به نظرت چی شد که تو به این توانائیها رسیدی! می تونی مشکلات رو آنالیز کنی، براشون راه حل پیدا کنی، توانائیهات رو رشد بدی و متوقف نشی! می تونی به جنگ انبوه مشکلات بری و کمر خم نکنی! اینکه کلامت انقدر آرامش بخشه و خیلی ها دوست دارن باهات حرف بزنن تا آروم شد

گفت: بزرگترین نعمتی که خدا به من داد، مادر خوب بود. مادر من سواد زیادی نداشت. دیپلم بود. اما فکر داشت. تفکر می کرد. از اون دخترا بود که توی یه خونواده ی باااااااااااااااااااز، خودش حجاب رو انتخاب کرده بود. از اون دخترایی بود که با تفکر و مطالعه، راهش رو انتخاب کرده بود. مادرم تو 15 سالگی، بزرگترین دغدغه و سوالش این بوده که چطور می تونه به خدا برسه و رسید! خیلی زودتر از خیلی از عرفا رسید. فقط چون فکر می کرد و به هر چیزی که می دونست، عمل.

یادمه ما هیچ وقت توی مجالس روضه و منبر، پی بازی نبودیم. چون می دونستیم بعدش مامان مسابقه می گیره! از من و داداشم می پرسید: کی بیشتر از صحبتهای حاج آقا یادشه؟ 

الان اینا رو می فهمم که با این کارش هم به تقویت حافظه ی شنیداری ما کمک می کرد و باعث می شد ما سر کلاس، مطلب بیشتری از معلم بگیریم. بعد جایزه اش چی بود؟ یه چیز کوچیک! شاید به قدر یه شکلات! یادم نمیاد هیچ وقت فقط به یکیمون شکلات داده باشه! اما راضی کردن مامان، خودش بزرگترین جایزه بود! یا مثلا سوالهایی که ازش میپرسیدم رو گاهی جواب نمی داد! می گفت برو فکر کن! انقدر سوال نکن!

من اون موقع ها ناراحت می شدم. گاهی می گفتم: حرف مامان غلطه! حضرت علی هم می گن بپرسید تا یاد بگیرید! غافل از اینکه مامان نمی خواست من رو از سرش باز کنه! می خواست فکر کنم. وچقدر این فکر کردن و اهل تفکر بودن، بهم کمک کرد.

مادرم هم یه بابای خوب داشت! یه بابا که 53 سال تدریس کرد! وقتی من با باباجونم بیرون می رفتم، نصف شهر بهش سلام می کردن و می گفتن از شاگرداش بودن. به خوبی یادمه از هر دو - سه نفری که میدیدم، یکی یه سلام خاص به بابا جون می کرد و بعدش باباجون می گفتن: شاگردم بود.

 بسیااااااااااااااااااااااااااار اهل مطالعه بود. یادمه تا آخرین روزهای عمرشون در باره ی کتابهاشون، مباحثه می کردن.

هرچند مادر بزرگم، از اون زنهای آلامد قبل انقلاب بود که فقط بخاطر باباجون، یه روسری شل و ول می انداخت سرش و بابا جون از بس دوستش داشت، هیچی نمی گفت! نمی خوام کارشون رو تایید کنما! می خوام بگم یکی از مهمترین کارها در تربیت دینی، اهل تفکر بار آوردن بچه هاست! به قول حضرت آقا " فلسفیدن"

اگر اهل تفکر باشن، محیط بد هم باشه، راه خودشون رو پیدا می کنن و با اینکه اینهمه رفتارهای پدر و مادر غلط بود، اما مادرم یه عارف واصل شد!

یکی از اساتید حوزه، دخترش دچاز مشکلات عدیده ای شده بود. رفته بود پیش حاج آقا پناهیان. حاج آقا با دختره حرف زده بودند، دیده بودند به تمام مبانی دینی، به طور کااااااااااااااااااااااااااااااااامل، اشراف داره! پس مشکل کجاست؟

حاج آقا به مادرش گفته بودن این بچه از شما سوال هم می کنه؟ مادر گفته بله! خییییییییییلی سوال می کنه؟

- جواب بهش می دیدن؟

- بعله حاج آقا! هیچ سوالش رو بی جواب نمی ذاریم!

حاج آقا گفته بودند "همین کار رو کردین که این بچه با اینکه به تمام مبانی آگاهه اما به عمل نرسیده چون براش باور نشده! بهشون اعتقاد پیدا نکرده! از دورن خودش نجوشیده"

بعضیا فکر می کنن حالا که ما مذهبی شدیم و جو مذهبی برای بچه هامون فراهم کردیم، دیگه بچه ها مشلات هدایت یافتن رو مثل ما نمی کشن! اما بنظر من دنیا، مثل یه دوی امدادی هست! که همگروه ها، می دوند و می دوند و می دوند و در هر مرحله، یک نشونه ای چیزی رو به هم می دهند تا برسه به انتهای خط. اما توی دوی امدادی اینجا، یک فرقهایی داره

1. آدمها همینطور که می دوند، توانایهایی رو به دست میارن یا از دست میدن و بخشی از توانائیها یا ضعفهاشون رو به نفر بعدی منتقل می کنند.

2. هر کدوم از افراد، به تنهائی محاسبه می شن. هم میزان تلاش خودشون در رسیدن به خط پایان مرحله ای و هم اثری که در زندگی دیگران گذاشتن در افزایش سرعت یا کاهش سرعتشون برای رسیدن به خط پایان

 

 

------------------------------------------------

پ ن1: برای اجدادمون زیاد دعا کنیم. خیلی از الطاف امروز خدا به ما، ثمره ی خوبیهای دیروز اونهاست!

پ ن2: دوستان عزیزم. اگر نمی نویسم، اگر کامنتها تایید نمی شه، اگر ... اگر ... اگر... نه ازتون غافلم، نه بی معرفت! سرم به شدت مشغوله و این فاطمه خانم، بعضی روزها حتی نمی ذاره در حد خوندن یه کامنت، آنلاین بشم!

پ ن3: روی متفکر بار آوردن بچه ها زیاد فکر کنیم. خیییییییییییییییییلی مهمه


نوشته شده در سه شنبه 94/2/29ساعت 4:0 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak