سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

زیارتنامه که می خواند، عشق می کنم.

می ایستم بتماشایش. اشک که با نشان از عمق قلب پاکش جاری می شود، مرا بیشتر عاشقش می کند.

اذن دخول می گیرد و وارد می شود. همان اشک اجازه نامه ی ورومان است.

پشت سرش می ایستم تا آقا به واسطه ی خوبیهای او، به من هم نگاه کند.

می دانم هرچه بیشتر عاشقش باشم، آقا بیشتر تحویلم می گیرد. برای همین است که اینبار سفرمان دلچسب تر است.

اما امان از وقتی که از دستم دلخور باشد و از او دلخور باشم...

آقا اصلا راهم نمی دهد. میایستم پشت در و آنقدر گریه می کنم و التماس می کنم تا...

تا ندارد، راهم نمی دهد. به «او» زنگ می زنم. «او» را هم راه نمی دهند با این دل تنگ!

معذرت خواهی می کنم و معذرت خواهی اش را...

اینبار نه با اشک، با لبخند جواز ورود می دهند.


نوشته شده در سه شنبه 91/1/29ساعت 8:1 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak