سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

دارد می رود با آنکه می داند چقدر نبودش بهمان سخت می گذرد

با آنکه می داند، چقدر بی او زندگی دشوار است

اما می داند و می دانم که وقتی لباس رزم به تن کرده، خود خواهی، جایی ندارد

رفته نان بگیرد. برای قریب به 15 روز. تا لازم نباشد من صبح زود توی صف نانوایی باشم و دلم پیش کودکی که هنوز خواب است اما اگر بیدار شود، نگران می شود از تنهایی

رفته آب بگیرد برای مدتی که نیست تا آب شیرینمان تمام نشود و ...

و دخترمان هم رفته است با بابا! گفتیم: بمان پیش مامان! بابا زود برمیگردد.

گفت: کلی وقت دارم بمانم پیش مامان اما دیگر بابا نیست تا صبح ها ببوسمش، خداحافظی کنم و باز بخوابم!

 هر دومان بغضمان گرفت. رفت تا آخرین دقایقش را هم همراه بابا باشد.

تازه دارم فکر می کنم، چه سخت گذشته به دختران حسین(ع) که می دانستند بابا که می رود، دیگر برگشتنی نیست!

--------------

پ ن1 : خدا حفظ کند همه باباها را، خصوصا همه بابا های مبلغ دین را.

پ ن 2: خدایا می دانی«او» برایم فقط یک همسر نیست. استاد است، همراه است، عشق است و ...

به خودت می سپارم «او» یم را 


نوشته شده در چهارشنبه 91/8/24ساعت 5:0 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak