سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

قراربود زودبیاید.اما خیلی دیر کرده بود.دایی اینها هم فقط منتظرمانده بودند تا بیاید و ببینندش.

از اضطراب صورت زن دایی و نگاه های متناوبش به ساعت دیواری رنگ و رو رفته خانه مادر بزرگ، حس میکردم حسابی دیرشان شده
خواستم به حاجی زنگ بزنم ببینم کجاست که یکی با تمسخر گفت:شوهر تو هم که...
شوخی جدی را در هم آمیختم تا ناراحتی ام را نشان دهم و به کسی هم بر نخورد
از این اتفاقها دقیقه ای نگذشته بود که در خانه مادر بزرگ بصدا درامد و او با یک دسته گل زیبا، وارد شد
همه داشتند فکرمیکردند دسته گل برای کیست! زن دایی گفت برای مادر بزرگ است
با همه سلام کردو با آقایان دست و روبوسی تا به من رسیدکه با پای گچی نتوانسته بودم استقبالش بروم روبرویم ایستاد و گفت: 5آذر را مگر میشود یادم برود!
وای!غافلگیر شدم.قبلا حساب کرده بودم که سالگرد ازدواجمان میشود شب اول محرم و بیخیال سالگرد ازدواج

اما او هم یادش بودو هم یکروز زودتربا همین 5شاخه گل، یک دنیا شادم کرد
5 شاخه گل به نیت مقدس ترین ارزشهایی که بخاطرشان از خیلی از بظاهر ارزشها، چشم بستیم و هفت سال است ساده و بی تکلف اما در اوج محبت واحترام و ادب، زیر سایه ارزشهای الهی، کنار هم زندگی میکنیم

----------------------------------------------------------------------------
پ ن 1: خداوندا از تو سپاسگزارم که هدیه زیبایت،عشق را، در قلب ما قرار دادی و سپاس گزارم که روز به روز آنرا افزایش میدهی
پ ن 2: اگر بارها زندگی کنم، دوستدارم در کنار تویی باشم که الحمدلله متخلق به خلق محمدی هستی

پ ن 3:دوستی در مورد معنای تبلیغ پرسیدند.رجوع شود به اینجا. توصیه می کنم ستون در باره ما را بخوانید.

نوشته شده در شنبه 90/9/5ساعت 10:0 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak