سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

داشتیم کارتن ها را یکی یکی باز می کردیم. دستش را کرد توی یک کارتن و ...

اوووووووف!

زخم بدی شده بود و خون زیادی از دستش می آمد.

یکی از وسایل شکسته بود و دست «او» را بد جور زخم کرده بود.

عمیـــــــــــــــــــــق

سریع با چسب زخم دویدم طرفش.

نگرانی را که در صورتم دید گفت: چته! نگران نباش

معصوم می گن: لدوا للموت! حالا تا موت خیلی راه داریم!

گفتم: چی؟

گفت: لدوا للموت و اجمعوا للفناءو ابنوا للخراب. بزایید برای مردن، جمع کنید برای فنا شدن و بسازید برای خراب شدن

داشتم تیکه اضافی چسب زخم رو می انداختم توی سطل زباله و به این فکر می کردم که اگر همه ما فکر کنیم که عاقبت کارهامون خرابی و مرگ و فنا هست، نه کلاه سر کسی می ذاریم، نه حرص می زنیم، نه دروغ می گیم و نه کاری می کنیم که خدا رو خوش نیاد

چه آرامشی دارن کسانی که مرتب به خودشون تذکر می دن که: لدوا للموت...


نوشته شده در جمعه 92/6/22ساعت 10:0 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak