سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

 

دیروز با هم قرار گذاشتیم بریم حرم بانوی کریمه

بعد از نماز آقای حیدری کاشانی سخنرانی می کردند. خیلی سخنرانی خوبی بود.

از مهریه مقبول گفتن. مهریه ای که برکت و مهر و صفا به خونه بیاره

از اینکه حقیقتا آیا گنجینه ای در  زمین و آسمان هست که بتونه قیمت یه دختر نجیب و پاکدامن باشه؟

از اینکه مهریه، قیمت دختر نیست

از حداقل تا حد اکثرش گفتندو از اینکه نهایت مهریه پسندیده برای خانواده های دیندار، 14 سکه بعلاوه سه دانگ خونس

گفتند که یه بار که خانواده ای برای عقد خدمت آقای بهجت رفته بودند، از آقا می خوان که راهنمایی بکنن و آقای بهجت می گن: توی خونه نه باید حرف مرد باشه نه حرف زن! باید حرف خدا باشه

از سعد بن معاذ گفتن. شهیدی که پیامبر خودشون غسلش دادند و کفنش کردند و تو تشییعش شرکت کردند. توی تشییع جنازه، پیامبر با دقت راه می رفتند. به ایشون گفتند راز اینکار چیه؟ فرمودند: بخاطر ازدحام حضور ملائکه(نقل به مضمون)

با دست خودشون این مرد والا مقام رو در قبر می ذارن(تاریخ اسلام رو که می خونیم، تازه می فهمیم سعد بن معاذ چه خدماتی به پیامبر کرده). وقتی دفن تموم می شه، مادر سعد می گه: بهشت گوارا باشه بر تو پسرم. پیامبر فرمودند: تو نمی دانی که الان چه فشار قبری اونو در برگرفت! بخاطر اینکه در خانه با اهل و عیالش بد خلق بود!

از خلق و خوی مرد خوب گفتند و بعد سراغ اخلاق زنها رسید. چیزی که برای خودم جدید بود

گفتند زنی که توی خونه با صدای بلند با اهل خونه حرف بزنه( اضافه کردند: نه داد! نه نیش و کنایه! نه عنایت های لطیف! تازه فقط با صدای بلند با اهل خونه حرف بزنه) فرشته ها از اون خونه بیرون می رن و شیاطین فرود میان!!!!!

راستش حالم بد شد! من سر محدثه داد می کشم گاهی! مخصوصا صبح که می خوام به سرویس برسه

حالم بد شد! چقدر راحت شیاطین رو مهمون خونه کردم و فرشته ها رو فراری دادم

چه راحت برکت رو از خونم بردم!

وای برمن

روی آینه، یه تذکر دیگه برای خودم نوشتم: فرشته ها رو فراری نده

------------------------------------

پ ن: داستان جالب دیگه ای هم هست که باز مربوط به ما خانمهاست. یه خانمی رو تعریفشو خدمت پیامبر می کردن. اهل نماز شب، صدقه، انفاقها و عبادتهای زیاد. پیامبر از خلق و خوش سؤال می کنن. معلوم می شه اون زن، زنیه که بد زبانه. اهل نیش و کنایه زدنه. و اونقدر زبان تندی داره که بخاطر زبانش ازش می ترسن!

پیامبر مکدر شدند و فرمودند: هیچ خیری در این زن نیست و جاش در اعماق جهنمه

به «او» نگاه کردم و پرسیدم: تو از زبون من می ترسی؟

خندید و گفت: نه !!!

یهو گریم گرفت و گفتم: تو رو خدا اگه ازم راضی نیستی، بگو تا خودم رو اصلاح کنم.آخه هیچ شفاعتی برای زن، بهتر از رضایت شوهرش نیست!(حدیثه ها)

با یه لحن شوخی و جدی توأمان گفت: تو چرا اینجوری هستی؟ چرا بهم میریزی؟ دیگه نمیارمت اینجور جاها!!!

بعدخندید و گفت: من ازت راضیم عزیزم

البته خودم می دونم این از خوبی اونه که ازم راضیه وگرنه....

------------------------------------------------

بعد نوشت: دو روزه همه دقتم رو دارم بکار می بندم که بلند حرف نزنم( داد که هیچی)

سخته! خیلی سخته ولی چون می دونم خدا راضی نیست، دارم همه سعیمو می کنم

جالبه! همه کارها بهتر انجام می شه. محدثه از همیشه زودتر آماده می شه! خونه از همیشه آرومتره

قربون خدا برم که وقتی حواست به نگاهش هست، عجیب برکت می ده

 


نوشته شده در دوشنبه 92/7/15ساعت 9:0 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak