سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

امروز آرام بود

اصلا شباهتی به دخترک پریشان چند روز پیش، نداشت

چند روز پیش، دل باخته بود به کسی که تمام توانش را به کار بسته بود تا دل برباید از دخترکی کم سن و سال که دل به کسی نسپرده بود جز یگانه ی بی همتا!

و موفق شده بود

خیلی زود به دخترک فهمانده بود که باید نیاز جسمی اش را...

پریشان شده بود دخترک

یا باید تن می داد به غضب الهی یا به قهر معشوق

به زبان ساده است! باید دل می کند! اما به دل...

دل کنده بود! موفق شده بود

می گفت: تاب قهر خدا را ندارم! مگر من چند خدا دارم!

می گفت: دار و ندار من دست گدایی من است، به سمت آسمان. آسمان را از من بگیرند، چه کنم؟

می گفت و می بارید

تلفن را گرفت و با کسی که می خواست عشق آسمانی اش را از او بگیرد، خداحافظی کرد

برای همیشه

و شماره را گذاشت توی black list

امروز که دیدمش چند روز از خداحافظی اش می گذشت

دختری که حتی فکر خداحافظی با محبوب زمینی، پریشانش می کرد، حالا شاد و سرخوش بود

- چه کردی دختر؟

خندید و گفت: انگار وقتی بخاطر خدا، شماره را black کردم، خدا هم او را در دلم blackکرد

قلبش سرد سرد بود

صدای آقا توی سرم می پیچد: قلبها دست خداست!

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/10/4ساعت 9:0 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak