سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

قربون بانو برم که دل بچه ام رو عجیب برده.

بهش می گم: بریم خونه کارتونی رو داره که دوست داری یا بریم حرم؟

اسم اون کارتون رو که می برم، یه آخ جونی می گه که مطمئن می شم میخواد بگه بریم خونه

بعد می گه: مامان! اون کارتون رو بعدا بازم نشون می ده! بریم حرم. دلم برای حرم تنگ شده

سه نفری میریم حرم. توی حرم شروع می کنه به دویدن!

اصولا محدثه خانم توانایی نشستن بیش از 5 دقیقه رو نداره!

یهو میبینم خانمی داره بچه ها رو دعوا می کنه که: مگه اینجا پارک کودکه؟ ساکتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!

و بچه ها کز می کنن پیش ماماناشون!

محدثه خانم من، دور تره اما پسر بچه ای که مادرش نزدیک اون خانم نشسته، حتی جرأت بلند حرف زدن با مادرشم نداره! باز پسربچه رو دعوا کرد که یواش حرف بزن

حرصم گرفته بود! اینهمه ما تلاش می کنیم محبت حرم رو تو دل بچه بندازیم، راحت اینها خرابش می کنن

رفتم دستای خانم رو گرفتم گفتم: خواستم ازتون عذرخواهی کنم که بچه ها اذیتتون کردن

نذاشت حرفم تموم بشه و گفت: بچه هاتونو درست ادب کنید! حرمت چادری که سرته رو نگه دار

گفتم: خب منم میخوام همین کار رو بکنم. می خوام بچم چادری بشه! عاشق حرم بشه! اگر بهش سخت بگیرم دیگه حرم نمیاد!

با عصبانیت گفت: خب نیاد! به درک!

یعنی فقط می تونستم مثل فامیل دور بگم: من دیگه حرفی ندارم!

فقط به خاطر اینکه حواس ایشون موقع خوندن قرآن پرت شده، شاید یه نسل باید از دین، زده بشن!

وقتی نگاه می کنم میبینم گاهی چقدر خودخواهی های ما، ضرر های عمیق می ذاره! گاهی به قدر چند نسل

خدایا کمکمون کن که از خودخواهی و خود محوری، دور بشیم

-----------------------------------

پ ن1: خدا همه ما رو هدایت کنه. برای اون خانم و خودم و همه از خدا، هدایت می خوام

پ ن2: همچنان تو ختم صلوات پست قبل شرکت کنید لطفا

 


نوشته شده در جمعه 93/1/29ساعت 3:14 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak