چند شب بود که داشتم برای دخترم داستان حضرت ابراهیم را می گفتم. پرسید: مامان! چرا حضرت ابراهیم اینقدر سفر می رفته؟ گفتم: مثل بابا که میرن تبلیغ؛ حضرت ابراهیم هم می رفتن تبلیغ. خندید و دوباره چشمهایش را بست تا بقیه قصه را بشنود. من هم ادامه دادم؛ اما یک گوشه ذهن خودم عجیب درگیر شده بود. اینکه رسما شوهرم به کسوت انبیاست و من چه بی تفاوت از کنار این موضوع می گذرم. اینکه بر لب تیغم! می توانم هاجر باشم یا خدیجه (سلام الله علیهما) و زن لوط باشم یا زن نوح - پناه بر خدا- می توانم زن ایوب باشم و یار دین خدا، یا زن لوط و بار دین خدا! بزرگی می گفت: زن طلبه باید هم مرد باشد و هم زن! چون مردش همیشه در نبرد است! راست می گفت. زن طلبه، باید بار زندگی را یک تنه بکشد. زندگی مردی که در راه دین خدا می کوشد، متفاوت است. داستان زندگی غیاث الدین جمشید را که می بینم، می اندیشم که اگر نبود فداکاریها و صبوریهای همسرش، آیا او می توانست به تحقیق بنشیند و چنین میراث ارزشمندی از او بجا می ماند؟ و آیا اجر همسران محققین، طلاب و اطبا کمتر از شوهران آنهاست؟ اینگونه است که آیت الله مظاهری می فرمایند: همسران طلاب، حتما بهشتی اند. حالا می فهمم کدام همسران طلاب! دریافتها و شنیده هایم را برای «او» تعریف کردم. لبخندی از رضایت زد. از امروز - ان شالله - فصل جدیدی در زندگی «من و او» شکل می گیرد. فصلی شبیه هاجر و ابراهیم علیهما السلام ------------------------------------------------------------ بعد نوشت: یادمان باشد که شادی ما از شادی اهل بیت است و غم ما، از غم اهل بیت. نکند روزهایی که قلب مولای غائبمان در غم شهادت مادرش غمگین است، بی تفاوتی و بی توجهی ما، دلخون ترش کند حواسمان باشد شبیه آن زنانی نشویم که به عیادت مادر بیمارمان آمدند و موقع رفتن، پچ پچشان قلب زینب خردسال را آشفته کرد وقتی با بی نفاوتی گفند: زهرا(س) مردنی است!
Design By : Pichak |