سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

یکی از سخت ترین کارهای روزانه من، بیدار کردن محدثه خانم، بدون جنگ و خونریزی و در نهایت سلامت روحی- روانی هست!  مخصوصا وقتی صداش می زنم، بیدار می شه، بلند نمی شه تا وقتی که دیگه باید همه کارهاشو خودم بکنم و من هم باید تا دقیقه آخر گیر فاطمه باشم وگرنه یک مکافاتی هم با گریه زاری های این بانوی مکرمه داریم! این میشه یک فشار فوق العاده به من و تمام توانم در کنترل و رعایت اصول و فروع اخلاق خودم، از دست میره!

چند روز پیش این اتفاق تکرار شد! فشار فوق العاده، باعث شد به شدت عصبانی بشم! اومدم محدثه رو تنبیه کنم که یادم افتاد آقای پناهیان گفتند : تنبیه نباید با عصبانیت والدین همراه بشه وگرنه بچه تنبیه رو با رفتار غلط خودش تطابق نمی ده! با عصبانیت والدین تطابق می ده

خیلی سخته توی اون شرایط ...

یه نفس عمیق کشیدم، همه وسایل محدثه رو آماده کردم اما باهاش حرف نزدم تا نکنه تو عصبانیت یه حرفی بزنم که نباید!

ولی عصبانی بودم خوب! محدثه آماده شد! موهاشو شونه زدم و با کش بستم! روسریشو لبنانی، همونطوری که خودش گفت، براش بستم، اما باهاش حرف نزدم! کاملا فهمید عصبانی و ناراحتم

وسط عصبانیتم اومد گفت: مامان ببخشید!

نمی دونستم چکارش کنم! اصلا توان آروم کردن خودمو اون موقع نداشتم! فاطمه هم داشت گریه می کرد، خودم هنوز لباس نپوشیده بودم و نزدیک بود سرویس رو از دست بدیم!

ولی نمی شد نبخشمش که! یادمه مامان همیشه می گفت: نمی تونم نبخشمت چون از روزی می ترسم که خدا منو نبخشه!

هیچی دیگه! مامان همچنان وجدان ما رو بیدار نگه داشته!

بهش گفتم: محدثه نمی تونم نبخشمت! چون خدا دوست داره من تو رو ببخشم! می بخشمت ولی برای اینکه رفتارم عادی بشه، باید صبر کنی تا من آروم بشم!

طفلی بچم دیگه هیچی نگفت! خدایی تا سر خیابون نرسیده بودیم که من آروم شدم و سر محدثه رو بوسیدم

دخترم هم با یه لبخند، سریع دستم رو بوسید و خوشحالی خودش رو از آروم شدن من، نشون داد

یک دقیقه نشده بود که رسیده بودیم به جایگاه سرویس! یهو یه ماشینی که راننده اش خانم بود، جلوی پام وایساد و گفت: خانم جامعه الزهرا می رید؟

گفتم آره! گفت: بفرمایید سوار شید!

با بچه ها سوار شدیم.

اصولا عادت دارم وقتی یه اتفاق خوب یا بدی برام می افته، فکر می کنم که علتش توی رفتار من چی بوده

داشتم توی کارهای امروز صبحم می گشتم که فقط اینو پیدا کردم

 تنبیه نکردن و بخشیدن بخاطر خدا

-----------------------------------------

پ ن: من جامعة الزهرا درس نمی خونم! یه کلاس متفرقه داریم که اونجا برگزار می شه! توفیق طلبگی ندارم


نوشته شده در سه شنبه 93/2/30ساعت 10:3 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

فاطمه خانم ما، چند هم سن توی فامیل داره.

دختر عمه فاطمه خانم، 5 ماه ازش کوچیکتره. امروز اینجا بودند

تا من فائزه خانم رو بغل می کردم، با واکنش تند فاطمه خانم روبرو می شدیم!

داشتم فکر می کردم اگر من توی این سن فاطمه، بچه ی دیگری داشتم، چقدر سخت می شد! که یادم اومد حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام، 10 ماه و چند روز با هم فرق داشتن! یعنی وقتی حضرت امام حسن حدود 11ماهه بودند، امام حسین دنیا اومدن!

تصور کردم:

یک مادر 11 ساله، با یک کودک 11 ماهه و یک نوزاد؛ خواهر و مادری هم کمک به حالش نیست! پدر هم همه اش جنگ و ماموریت و ...

یادم به یه متنی افتاد که چند وقت پیش نوشته بودم

.

.

تا سخنران گفت: زهرای مرضیه سلام الله علیها، الگوی تمام نمای شوهر داری هست...؛ با خودش گفت: کو علی(ع)، تا آدم زهرا باشه براش!
کجاست علی با اونهمه محبت و درک و سپاسگزاری و قدر شناسی؟
آدم وقتی به علی(ع) خدمت می کنه، احساس خستگی سراغش نمیاد! اگر هم بیاد، با یک نگاه آقا، همه چیز از تنت می ره بیرون
توی همین فکرها بود که سخنران ادامه داد: فکر نکنید حضرت علی یک زندگی معمولی داشته ها! تحمل یکروز زندگی امیرالمومنین رو ماها نداریم.

حضرت علی توی 10 سال هجرت، 60 تا جنگ داشتن ؛ یعنی به طور متوسط هر سال 6 تا جنگ. حضرت زهرا سلام الله علیها تو زندگی با امیرالمومنین علیه السلام که از سال دوم هجرت شروع شد، بیش از 50 تا جنگ ایشان رو همراهی کردند. با تحمل تنهایی ها، با تحمل فقر حاصل از نبودن نان آور خانه، با تنهایی به دوش کشیدن بار زندگی که دوتا بچه پشت سر هم ، دوتا پسر بچه رو باید تامین کنه.
تازه وقتی حضرت از جنگ می آمدند، فاطمه زهرا سلام الله علیها به ایشون نمی گفت: آقا جان چیزی در خانه نداریم! مبادا ایشان غصه بخورن!
اگر خودشون حواسشون بود، که بود، اگر نبود تا وقتی خود آقا نمی فهمیدند، چیزی نمی گفتند
یکبار که حضرت متوجه می شوند چند روزه بچه ها و خانم چیزی نخوردند، رفتند یکی از زمینهایی که آباد کرده بودند و مال خودشون شده بود رو فروختند، وقت نماز شد؛ کیسه رو گذاشتند دم در مسجد گفتند هرکس هرچقدر نیاز داره برداره، اینقدر وضع معیشت مردم بد بود که وقتی از نماز برگشتند، کیسه خالی بود.
تحمل چنین انفاقهایی در ما هست؟
حضرت زهرا (س) از بس مشک آب آورده بودند، پوست شانه شون کنده شده بود. از بس آسیاب می کردند، دستهاشون تاول می زد، گاهی این تاولها می ترکید در حین کار و ...
تحمل چنین خانه داری در ما هست؟
اما رشد فاطمه زهرا سلام الله علیها رو خدا در همینها قرار داده بود. بهشت توی راحتی نیست! خدا  به واسطه ی سختی کشیدنهامون بهشت رو روزی ما قرار می ده ان شالله
زن، حالا راه فاطه شدن رو پیدا کرده بود.


نوشته شده در جمعه 93/2/19ساعت 5:43 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

 

این پست کمی متفاوت است. کمی متفاوت، طولانی و زنانه

یادتونه توی پست رذائل اخلاقی، نوشتم دو تا مشکل عمده ی خودم رو بهش واقف و معترفم؟

یکی از اون موارد، خانه داری هست

من واقعا در خانه داری مردودم!

منطورم از خانه داری، آشپزی نیست! رسیدگی به بچه ها نیست! شستن لباسها نیست! منظورم دقیقا خانه داری است

تمیز و مرتب کردن خانه! 

مشکل وقتی بغرنج تر می شه که من مادر شوهر بسیاااااااااااااااااااااااااااااااااار تمیزی دارم!

و همینطور مادر(دوم)م بسیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار زن کدبانویی هستند

وای یعنی یه ذره خاک و نامرتبی توی خونه اینها پیدا نمی شه و خونه من! همیشه گریه ام میگیره

به کلی راه متوسل شدم و کلی برنامه ریزی و ... اما نتیجه مطلوب حاصل نشد

واقعیتش خیلی بهتر از اوایل ازدواجم شدم اما خوب، نه!

آخه مادر من(خدابیارمزدش) خیلی خانم بود! بدون هیچ جانبداری متعصبانه ای، از همه زنهایی که دیدم، موفق تر بود در مدیریت کارهاش

خونه همیشه مرتب بود اما این مرتبی یک نظم خشک آزار دهنده نبود

انجام امورات خونه هم طوری نبود که از بقیه کارهای اجتماعی باز بمونه

همچنین بخاطر انجام این کارها، اینقدر به خودش فشار نمی آورد که خسته بشه و منت کارهای خونه و خستگیش، سر بقیه تلافی بشه

منظورم این نیست که بقیه اینطوری هستند. مادر من اینطوری نبود!(باز جو تشنج ایجاد نشه خواهشا)

خلاصه آرزومه اینقدر خوب باشم، که روم بشه هر لحظه از آقام دعوت کنم بیان خونم اما نیستم!

یه روز داشتم به یکی از رفقا درد این مشکلمو می گفتم که گفت:

منم همینطوری بودم! یه سال خونه ی یه بنده خدایی زندگی کردم که مجتهده هست! اصلا زیر و رو شدم! یه برنامه ریزی خوبی بهم داد و پله پله من رشد کردم.

واقعا وسوسه شدم برنامه هاشو بدونم. بهش گفتم حالا تو معلم من میشی؟

گفت: آره! حتما

امروز باز دیدمش. بهش گفتم: خانم معلم تمرین هفته ی اول رو بده!

گفت: چند تا اصل این هفته رو باید رعایت کنی. بین یک تا 3 هفته باید این پله رو رعایت کنی

1. در هر شرایطی باید نمازتو اول وقت بخونی! یعنی بچه گریه کنه، زمین برسه به آسمون! از آسمون سنگ بباره! تو باید موقع اذان تو سجاده باشی

با خودم گفتم، خب اینو که باید داشته باشم! سعی هم می کردم داشته باشم. ولی هیچی به دوستم نگفتم

مرحله های بعد رو که گفت، فهمیدم برای چی این اصل و با این شدت تاکید کرد! آخه همه اصول دیگه روی این میچرخه

2. باید غذات هم سر ساعت( هر ساعتی که روال زندگیته) آماده باشه!

خب اینم که بود! وا! اینا چیه دیگه! این حرفها هم تو ذهن من اومد با این اصل دوم. اما ...

3. باید توی سینک ضرفشویی وضو بگیری! هر بار که خواستی وضو بگیری، هیچ ظرفی نباید توی آبچک باشه!

پله ی اول اینه که هیچ ظرفی توی آبچک نباشه، پله دوم اینه که هیچ طرفی توی سینک نباشه!

اصل سوم رو که گفت، تازه متوجه فلسفه باقی اصل ها شدم.

میدونم همه شما خیلی خانم هستید. اینها رو نوشتم تا خودم اینا رو یادم نره. شاید یه روزی منم بتونم موفقیتم رو با یکی دیگه شریک بشم

بلطف خدا موفق میشم

حالا ببینید من در چند جبهه باید خودسازی کنم. واقعا وضعم اسف باره! نه؟!

 


نوشته شده در دوشنبه 93/2/15ساعت 6:10 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

گفت: با دوتا بچه چجوری از پس این زندگی برمیایید؟

اول نفهمیدم چی میگه اما بعد فهمیدم منظورش چیه.

اینکه بالاخره اون مرد، پدره و وظایفی داره. همسره و وباید برای خانواده اش وقت بذاره. چه از لحاظ اقتصادی که باید مایه بذاره و چه از لحاظ روحی و عاطفی و ...

یادم به حرفهای استاد افتاد که می گفت:

تو رو خدا هر دختری رو ندید به طلبه! دختری باید بشه زن طلبه که بفهمه طلبه یعنی چی!

طلبه یعنی سرباز در حال جنگ!

دختری که اینو نفهمه، همش توقعات ریز و درشت داشته باشه و فکر کنه طلبه هم یکی هست مثل بقیه، با ازدواج با طلبه هم خودش رو بدبخت کرده هم اون طلبه بیچاره رو!

اگر طلبگی رو نمی فهمی، زن طلبه نشو!

و یاد حرفهای  همسر امام جمعه یکی از شهر ها افتادم که می گفت:

ما و چند تا از دوستامون، شوهرامون طلبه بودند، یه جا زندگی می کردیم. اونها همش از شوهراشون توقع زندگی خوب داشتند و من سعی می کردم در راهی که می خواد، همراهیش کنم. مانعش نشم.

الان شوهرای اونها یا طلبگی رو کنار گذاشتند، یا یه طلبه ساده هستند اما شوهر من، خیلی موفق شده

الحمدلله

طلبگی یعنی سربازی امام عصر به معنای واقعی کلمه و همسر طلبه بودن، یعنی همسر یه سرباز پا به رکاب

آقای پناهیان می گفت: "همسر طلبه  وقتی عبای شوهرش رو می شوره، باید فکر کنه که پرچم اسلام رو شسته و بهش خدمت کرده. این نگاه به درد زندگی با طلبه می خوره"

تو زندگی با طلبه، شاید سه سال، یه مانتو هم نتونی بخری! شاید چند سال یه لباس مجلسی هم نخری! باید تو چند تا مجلس یه لباس بپوشی. قید خرید طلا و زیور آلات رو کلا بزنی و ...

باید حواست باشه که مردم (متاسفانه) دینشون رو از تو میگیرن، پس باید حواست باشه که شبیه ترین رفتار رو به حضرت زهرا(س) داشته باشی. (مخصوصا توی مجالس)

باید حواست به اقتدار شوهرت بیشتر از همه زنها باشه. باید شوهر داریت فاطمی باشه. بیشتر از همه

زندگی با طلبه سخته! بخاطر این رعایت ها، خیلی سخته اما خیلی خیلی شیرینه

وقتی معنای زندگی با طلبه رو بفهمی و سعی کنی رعایت کنی و جایی که کم آوردی آقا قشنگ جبران می کنه

یه جاهایی که سرباز خلاف نظر مولاش رفتار کرد و تو دلت گرفت، سر می کنی بالا و می گی آقا! دلم از رفتار سر بازت گرفت! دلمو صاف کن

بعد اونقدر قشنگ آقا دست می ذاره به دلت و دلت می شه سرشار از عشق سرباز

اونقدر قشنگ آقا دل می بره از بچه هات که نکنه غصه ی بچه ها هم آوار شه رو سرت! آخه تو هم داری دوشادوش سربازش ، خدمت می کنی

اونقدر آقا بزرگت می کنه که بزرگترهاتم میان از تو مشورت میگیرن! از بس بزرگت کرده آقا جون

زندگیت می شه سرشار از یاد و نام و ذکر آقا

و مگه میشه اینقدر به یاد آقا باشی و آقا به یادت نباشه

زندگی یه طلبه، زندگی یه سربازه! یه سرباز که فرمانده اشراف دائم داره بهش!

در اشراف کامل امام عصر

به نظرت غمی میمونه؟

فقط باید حواسمون به نگاه آقا باشه. همین

---------------------------

پ ن1: یه چیزی دیگم هست! یکم بدجنسیه! فکر کنم هیچ مردی غیر از شوهرای ما، اینقدر از شکایت همسراشون به امام زمان نمی ترسن! 

پ ن2: اصلا معنای حرفم این نیست که زندگیای دیگه در اشراف امام عصر نیست یا آقا حواسش به بقیه نیست و اینها! ولی بخاطر حساسیت وظیفه و موقعیت طلبه ها، خب نگاه آقا هم فرق داره دیگه! هم توقعشون، هم دستگیریشون.

 


نوشته شده در جمعه 93/2/12ساعت 8:44 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

گفت: تا حالا از توی آفتابه آب خوردی؟

یه جوریم شد!!!! صورتمو تو هم کشیدمو ...

- نه!!!!!!!

- چه ات شد؟ مگه آفتابه نجسه؟

- نه! ولی ...

- آفتابه ذاتش مشکلی نداره! اما چون با نجاست همنشینه، ازش بیزاری!

 

داشتم به نکته های حرفش فکر می کردم. این دوتا به ذهنم رسید

 

1. وقتی می خوای از ظرف وجودی کسی، علم و معرفت بنوشی، مواظب همنشینهاش باش!

2. مواظب همنشین خودت باش که موجبات بیزاری بقیه رو از خودت فراهم نکنی و خدای نکرده موجبات بیزاری اولیاء خدا رو

به نظرتون پیام دیگه ای داشت؟


نوشته شده در پنج شنبه 93/2/11ساعت 7:7 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak