سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

 

 ماشین نداشتن هم عالمی داره ها!

بچه رو می گذاریم توی کالسکه و یک پیاده روی اجباری اما لذت بخش، توی هوای کاملا زمستانی این شبها!

دیشب از نمایشگاه کتاب برمیگشتیم که سر یک دوراهی، «او» گفت: از کدوم طرف برم؟

- هرچی شما صلاح می دونی آقا

خودم از لحن "آقا" گفتن خودم خوشم اومد. ولی یهو با خودم گفتم:

وقتی خوشی، حالت روبراهه، همه چیز میزونه بعد اینقدر محترم و مؤدب بشی که هنر نکردی!

یادم افتاد یک روز سر یک جریانی، از دست «او» خیلی عصبانی شده بودم!!!!!

نمی دونم چند جمله گفته بودم که یهو محدثه گفت: مامان! حواستون باشه اینطوری با بابا حرف می زنید، من یاد میگیرم فردا با آقامون اینطوری حرف می زنم اونوقت شما گناه میکنید ها!!!

وسط عصبانیت یهو خنده ام گرفت!

- اینهمه احترام می ذارم، اینهمه محبت می کنم رو یاد نمی گیری، فقط همین رو یاد میگیری؟

- اونها رو هم یاد میگیرم، اینو هم یاد میگیرم!

راست می گه! یاد میگیره!

چند وقت پیش خانه یکی از دوستان بودیم. قرار بود من برای ساعت 7 حرم باشم.

رفیق نازنین ما هم کلی زحمت کشیده و تدارک دیده و تازه هم بحث گل انداخته بود .

ساعت5:40 حاجی زنگ زد که کجایی؟؟؟ باید ساعت 6:30 حرم باشی!

- مگه قرار 7 نبود؟

- چرا ولی زودتر بیا! من الان حرمم!

- چشم عزیزم. اطاعت امر. الان میام

چند روز بعدش محدثه اومد گفت: مامانی! بابا ازم کتابشونو خواستن، اطاعت امر کردم!

-------------------------------

پ ن1: دعا کنیم برای هم دیگه که همان مواقع سخت، از پس امتحان خدا رو سفید بر بیاییم!

پ ن2: خدایی وجدان بیدار بیدار بیدار هم مثل یک بچه هشیار، نمی تونه آدم رو از گناه و اشتباه، دور نگه داره

یکی دیگه از فواید بچه همینه دیگه! آدم میاد مراعات حضور اونو بکنه، کلی از خطاها و اشتباهاش، کم میشه

حالا هی باز برای بچه دار شدن چند و چون بیارید!!!!

 


نوشته شده در سه شنبه 92/11/1ساعت 11:5 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak