سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

تا تلویزیون رو به نیت اخبار روشن کردیم، داشت آفریقای مرکزی رو نشون می داد!

هنوز تصویر واضح نشده بود اما صدای گوینده واضح بود که می گفت: پیش بینی می شه به زودی توی پایتخت و شهر های اطراف، هیچ مسلمونی باقی نمونه

تصویر روی یه مرد سیاه پوست مسلح، واضح شد!

- خوب شد که مرد! اون یه مسلمون بود! حتی اگر آدم خوبی هم بود، ما نمی خواستیم زنده بمونه چون مسلمون بود!

غم عالم هوار شد روی سرم

بلند بلند گریه میکردم.

آقاجونم کجایی؟ کجایی آقا؟ به جرم ارادت به جدتون دارن می کشن!

محدثه گفت: مامان! خودتونو خیلی ناراحت نکنید. خدا رو شکر ما اونجا نبودیم!

می دونم بچه است! اما آتیش گرفتم از این حرفش

یکم که گریه ام آرومتر شد، بهش گفتم: مامان جون. اونها هیچ فرقی با ما ندارن جز اینکه امام خامنه ای ندارن!

با تعجب گفت: جدی؟

گفتم آره مامان! دشمنا دستشون به ما هم برسه، از این بدتر سرمون میارن

بعد، دستامو از سر ناچاری رو سرم گذاشتم و ...

- خدایا از ما راضی شو و آقامونو بیار!

نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم.

حالا محدثه هم زبون گرفته بود: خدایا اگر آقامون بیاد، دشمنات زودی شکست میخورن اما اگر نیاد، ما شکست میخوریم. خدایا آقامونو بیار! بابامونو بیار

------------------

پ ن1: چند وقت پیش شیعه رو کشتن، مجامع اسلامی ساکت بودند! حالا سنی رو هم می کشن، باز هم ساکتن! برای اینها شیعه و سنی نداره. این وهابیها هستن که مؤسسشون گفته باید همه مشرک ها کشته بشن! و همه مشرک هستند بجز وهابیها!

پ ن2: به عنوان سپاسگزاری از خداوند برای این همه امنیت، چه کار می تونیم بکنیم؟ امن ترین کشور جهانیم و قدر نمی دونیم

پ ن3: خوندن پست قبل و شرکت در اون، فراموش نشه

پ ن4: باز هم 14 تا صلوات برای فرج، یادتون نره

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم


نوشته شده در جمعه 92/12/2ساعت 3:18 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak