سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

نمی دونم چرا اصلا این روزها احساس نیازی به خرید رفتن ندارم

همیشه نداشتم اما امسال دیگه اصلا این حس رو ندارم

شاید -اگر خدا بخواد- دغدغه هام عوض شده باشن

هیچ وقت با پدر و مادرم تو شلوغی دم عید، نرفتیم خرید!

از وقتی هم ازدواج کردم، این سنت ادامه داشته کم و بیش

حتی دخترکم احساس نیاز به خرید نمی کنه! البته الحمدلله دوستانی داره که اونها هم عشق خرید نیستن!

محدثه بلوز و شلوار مناسب و نو و پیراهنی هم برای عروسی های پیش رو داشت. فقط براش کفش خریدیم.

فاطمه هم که بیشتر نیاز به لباس داره، فقط یه دست لباس براش خریدم. اونم یکی دو ماه پیش

خودم و حاجی جان هم لباس داشتیم اما خب من یه خورده تنوع طلبم

یه مانتو داشتم که برای ویژگی یه مادر با یه طفل شیرخوار، مناسبه! مانتوی سالهای قبلم، مناسب نیست با اینکه هنوز نو هست، اما فعلا نمی تونم ازش استفاده کنم

یه مانتوی نوک مدادی ساده ی ساده ی ساده!

با اجازه شما رفتم یه طرح پیدا کردم که روی لباسم نقاشی کنم.

یه طرح اسلیمی که یه کپی دوبرابرش رو بندازم پایین مانتو و اندازه کوچکش رو بندازم روی آستین.

یه چادر هم برای محدثه خانم دوختم که باید روی سرش، یه دسته گل ظریف نقاشی کنم.

خدا در سال جدید، به همه خیر و برکت و وسعت رزق، عنایت کنه و البته یه چیز دیگه بهممون بده که یاد بگیریم اسراف نکنیم.

برادر شیطان بودن، اتفاق سخت و بزرگیه ولی برامون خیلی عادی شده

استغفرالله من ذنوبی کلها

----------------------------

پ ن: می خواستم شب جمعه این ختم رو بگیرم ولی متاسفانه نتونستم!

ختم 14000 صلوات برای سلامتی مرضای اسلام، خصوصا مریضهای مورد نظر

مادر و عمه ی یکی از رفقا، تازه داماد مبتلا به سرطان، خانم خانمای رضوان خانم، یکی از خواننده های وبلاگ و ...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

هر کس، هرچقدر مایله، اعلام کنه. ممنون

 


نوشته شده در جمعه 92/12/16ساعت 8:18 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak