توی مطب دکتر نشسته بودیم که خانمی ازش پرسید: اسمت چیه؟ خانم لبخندی زد و پرسید: اسم خواهرت چیه؟ لبخند زن، عمیقتر شد دخترم پرسید: اسم پسر شما چیه؟ زن با لبخند عمیقی گفت: آقا امیرحسین به حاجی گفتم: ببین با چه افتخاری می گه «محدثه خانم»!!! - بیا از این به بعد تو خونه هم همینطوری صداشون کنیم. محدثه خانم و فاطمه خانم .... فردا صبح وقتی خواستم صداش بزنم گفتم: محدثه خانم! میایین اینجا؟ چند بار دیگه هم با لفظ شما صداش زدم. گفت: مامان چرا اینطوری باهام حرف می زنید؟ گفتم: حضرت زهرا (س) خیلی به بچه هاشون احترام می ذاشتن. دلم میخواد بیشتر و بیشتر شبیه ایشون بشم چند روز بعد تهران رفته بودیم و محدثه خانم با چادر و مقنعه، من و پدر رو همراهی می کردن. یه نفر به پدرش گفت: مجبور نکنید بچه رو از الان چادر بپوشه. پدرش گفت: به خودش بگید. گفت: عمو جان لازم نیست چادر بپوشی. درش بیار. - نمی خوام! خودم دوست دارم چادر بپوشم - چون بابا گفته؟ - نه! چون می خوام شبیه حضرت زهرا بشم. چون امام زمان اینطوری بیشتر دوستم دارن -------------------------------------------- پ ن1: بعد از چند هفته تاخیر، ختم صلوات رو باز برگزار می کنیم به نیست حل مشکل زهرای علی و شفای همه بیماران جسمی و روحی و وسواسی لطفا هرچقدر همراهی می کنید در این ختم صلوات، اطلاع بدید پ ن2: اصل و اساس همه صلواتهامون این باشه که چون آقاجونمون از همدلی و همراهی ما خوشحال می شن و قلبشون از باز شدن گره شیعیان شاد می شه، شادی دل آقا و تعجیل در فرجشون پ ن3: اموات و اجدادتون رو هم از برکت این صلواتها بهرمند کنید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
Design By : Pichak |