سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

فاطمه خانم  سر سفره، هرچی باباش میخواستن بهش غذا بدن، نمی خورد! بعد بلند شد اومد روی پای من نشست!

محدثه خانم خطاب به فاطمه گفت: شما که مثل شاهزاده ها رفتار می کنید بانو خانم!هروقت دلت بخواد می خوری، هرکی تو بخوای باید بهت غذا بده! هرجا دلت بخواد می شینی! همچین هم روی پای مامان میشینی ژست می گیری عین شاهزاده ها!

باباش گفت: تو که کوچولو بودی، ما بهت می گفتیم"بانو خانم"

-  چرا؟

من گفتم: چون ما به دخترامون مثل شاهزاده ها احترام می ذاریم!

چشماش برقی زد و از اون ور سفره برای من و باباش بوس فرستاد!

- مامان! بابا! دوستتون دارم

- منم دوستت دارم بابائی

- عاششششششقتم محدثه

-----------------------------------------------------

اول مهر گذشت و محدثه خانم ما کلاس اولی شد!

حالا صبح ها من و فاطمه می بریمش تا مدرسه و ظهر با اشتیاق می ریم میاریمش!

امسال سرویس براش جور نشد و حالا خودم باید برای رفت و آمدش، برنامه ریزی کنم!

درسهای این ترم خودم هم سخت تر شده! سه تا فلسفه دارم این ترم! خدا کمکم کنه

دختر کلاس اولی و دختر نوپا و درسهای خودمو حاجی که امسال سرش شلوغتر شده

البته هروقت سر مردها شلوغ تر باشه، بهتره! چون روحیه شون بهتر می شه! حداقل حاجی که اینطوره

باید بشینم یک برنامه منسجم بریزم تا:

سی دی های تربیت فرزند آقای تراشیون رو گوش بدم

سخنرانیهای تنها مسیر آقای پناهیان

درسهام رو بخونم

وقت برای بودن با فاطمه خانم بذارم! البته لطفی که فاطمه خانم به من می کنن اینه که کلا وقتی نیست که ایشون با من نباشن!!!

برای توی راه مدرسه خانم خانمها برنامه بریزم که وقتهام هدر نشه!

برای گفتگو با حاجی هم حتما باید زمان بذارم! نکنه گرفتاری، این کار مهم رو از یادم ببره

کارهای خونه که باز نظمش از دستم در رفته!!! رو دریابم و ...

راستی! دیروز اون دوستم که قرار بود برنامه خانه داری رو بهم بده، دیدم! بهش گفتم که بچه های وبلاگ کچلم کردن از بس قسمت دوم خانه داری رو خواستن!

قول هفته آینده رو داد! ان شالله 5 شنبه می بینمش!!!

خودم که کلی به خودم وعده دادم برای یک مطلب عالی

خدا خودش کمک کنه بتونیم عامل باشیم

 


نوشته شده در جمعه 93/7/4ساعت 8:59 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak