این روزها حالم خوب نیست. من که عمری حسرت شهادت داشتم، حالا باید بنشینیم و شهادت برادرانم رو نظارگر باشم. برادرانی بسیار کم سن و سال تر اما بزرگتر، با ایمان تر، متقی تر و... بازهم مورد پسند خدا نبودم. دلم میسوزه حالا که در باغ شهادت باز ه باز است، من چرا انقدر بی لیاقتم و بی سعادت و سهمی در دفاع از شیعیان ندارم. یکی میگفت تو جمع صحبت شده از مدافعان حرم و شوهرم گفته اصلا دوست ندارم برم.مادرش هم گفته تو بخوای بری، من نمیذارم. حلالت نمیکنم و من فکر میکنم به دینداریهامون؛ به ادعاها؛ به ماهایی که خوبیم ، مذهبی هستیم، انقلابی هستیم اما فقط تا وقتی جان و مالمون به خطر نیفته. وقتی به مردهایی که اهل جهاد نیستن نگاه میکنی، یا مادرانی اینچنین دارن یا همسرانی! و دقیقا مردان مجاهد، همسران و مادران مشوق داشتن و دارن. چقدر نقش ما زنها مهمه. چند وقت پیش خونه دوستی بودم که دوپسر داشت؛ گفت لیاقت تربیت دختر نداشتم.گفتم خوش به حالتون حاج خانم. شهید تربیت میکنین ما خیلی زور بزنیم، مادر شهید تربیت میکنیم. اما حالا میبینم شاید تربیت دختر مجاهد و اهل جهاد، از پسر اهل جهاد، سخت تر باشه و مهمتر. دلم شهادت میخواد. خدایا نصیبم کن.
Design By : Pichak |