سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

همسر طلبه است. یکی از اون دوستانی که همیشه برام سمت استادی داره.

بهم گفت: می خوام از قم برم!

- جداً؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

- اوهوم! به شوهرم خیلی پیشنهاد کار می شه اما چون من عاشق قم بودم، اون حتی بهم نمی گفت و رد می کرد. استخاره کردم که بهش بگم بیا بریم. خیلی خوب اومد و ترکش هم بد!

- پیش کی استخاره کردی؟

- خودش! بهش نگفته بودم نیتمو.
من خیلی قبول دارم شوهرمو. هرچی هم بده، من بدش کردم. باورت می شه تازه فهمیدم؟

- آره بابا! من یه چیزای پیش پا افتاده ای رو تازه فهمیدم که واقعا خنده داره! مثلا تازه فهمیدم نباید صبح ها منطقی با شوهرم حرف بزنم.

نگام کرد و گفت: یه حدیث خوندم، درون منو متحول کرد. می گه: جمال الرجال فی عقولهم و جمال النساء فی جمالهن! هیچ وقت حرفی رو منطقی برای شوهرت استدلال نکن! همون حرف رو از زاویه ی زنانه مطرح کن، جواب می ده

در مقابل نگاه متعجب من گفت: مثلا من وقتی من بچه ها رو گذاشتم پیشش و رفتم بیرون، میام خونه شروع می کنه به غر زدن که چقدر بچه ها اذیتم کردن و اینا! من اگر بگم: خب چیه؟ منم همینطورم! برای منم همینقدر سخته! چرا انقدر بیخودی غر می زنی و ...، حتما دعوا می شه! دفعه بعد هم بچه ها رو نمی گیره! اما اگر بگم : وای! میبینی تو رو خدا چقدر اذیت می کنن؟ منو هم همینقدر اذیت می کنن از صبح تا شب و ...، زمین تا آسمون فرق می کنه! آروم می شه...

 

حقیقتش هنوز هضمش نکردم! خیلی جمله سنگینه!


نوشته شده در دوشنبه 94/11/26ساعت 10:41 صبح توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak