از پشت سیستم بلند می شود. دمغ دمغ! هی این دختر می رود خودش را لوس می کند برای بابا و هی بابا کم محلی می کند! - بابایی از دست من ناراحتی؟ - نه بابا! حالم خوب نیست. میاید پیش من. - مامانی! بابا از دست من ناراحته. به «او» نگاه می کنم. یک چیزی پشت آن صورت آرام پنهان شده. - نه مامانی. بابا حتما مشکل دیگه ای دارند. از تو ناراحت نیستند می فرستمش حیاط کمی نفس تازه کند تا من هم سر از مشکلات «او» در بیاورم. - عزیزم چیزی شده؟ نگاهم می کند با چشمانی که یک دنیا حرف دارند. - اگر تبلیغ مجردی بهم بخوره چی؟! من یکماه باید دوری شما رو تحمل کنم! --------------------------------------------------- 7 سال است دیگر معنی رمضان و محرم ، صفر و فاطمیه برایم عوض شده. اگر تنهایی برود تبلیغ که باید با تنهایی بسازیم و بی «او» که چیزی مزه نمی دهد به «من». حتی معنوی اش. اگر هم با هم برویم، زمستان فرزندمان سرما می خورد و تابستان گرما زده می شود. حالا فکرش را بکنید با امکانات روستا و درمانگاه های... بماند اگر برگ دفترچه تمام شود! ولی این سختی ها هم شیرینی خاص خودش را دارد. تنهایی اش یکجور و با هم بودنش یک جور. دنیای همسر طلبگی است دیگر!
Design By : Pichak |