دیروز با مادری که به شدت از دست بچه هایش ناراضی بود، صحبت می کردیم پیشتر که رفتیم، از خودش، شوهرش و همه چیز ناراضی بود اعتماد به نفسش صفر بود. تمام مدت می گفت: من اراده ندارم! من نمی توانم! حوصله نداشت. حوصله هیچ چیز را، گذشت ، چشم پوشی، توکل و توسل به خدا، مهر ورزیدن به همسر می خواست خوش اخلاق باشد اما حوصله ستیز هم نداشت. ستیز با شیطان، با نفس. وقتی نمی توانست، فحش می داد، داد می زد، کتک ... می گفت: خانه مان را دوست ندارم. فقط می خوریم، می خوابیم، توی سر هم می زنیم با «او» که در موردش حرف می زدم گفت: یاد حدیثی از رسول اکرم افتادم؛ «خانه ای که در آن برنامه ای حکیمانه نباشد، خرابه ای بیش نیست»
نوشته شده در یکشنبه 91/11/1ساعت
1:56 عصر توسط بانو نظرات ( ) |
Design By : Pichak |