سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

چیزی پیش آمده بود و از «او» ناراحت بودم

می خواست نماز بخواند. گفت: میایی با هم بخوانیم

با ناراحتی و بی معطلی گفتم: نه

یک لحظه با خودم اندیشیدم؛ چه کسی به من اطمینان داده که این نمی تواند آخرین نماز جماعتمان باشد؟

لحظه ای بعد گفتم: صبر کن! منم میام

رفتم سجاده ام را پهن کنم که گفت: از من راضی هستی؟

فقط باریدم! انگار ذهن هر دویمان یکجا رفته بود

-------------------------------

پ ن: وقتی آدم به این فکر کند که زندگی دمی بیش نیست و آخرت ابدی است، خیلی دلتنگیهایش کوتاه می شود و بخشش هایش طولانی و آرامشی که هدیه یاد مرگ است


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4ساعت 10:9 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak