سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

 

از روی سکوتش نمی توانم بفهمم غم و غصه اش را. آخر همیشه ساکت است.

اما لبخند که روی لبش نباشد یعنی چیزی هست!

با آنکه در چنین شرایطی، همیشه می گوید: چیزی نیست!

خدا کند بی حوصلگی های « او» زودتر تمام شود. طاقت ندیدن لبخندش را ندارم.

-----------------------------

پ ن : مخاطب خاص دارد

دلم می خواهد از خواب که بیدار شدی، «او» ی همیشگی «من» باشی. با همان آرامش و لبخند  همیشگی. طراوت روحم، بی طراوت نبینمت.

 


نوشته شده در یکشنبه 90/11/30ساعت 11:17 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

چیزی که توی خانه یک روحانی، همیشه کم است، کتابخانه است.

یادم می آید اوایل ازدواجمان، کتابها را توی بوفه ی کابینتی آشپزخانه چیده بودم.

البته خوب هم بود. باعث سرور مهمانانمان می شد و لبخند به لبشان می نشاند.

دکور خانه ی ما کتاب بود.


نوشته شده در سه شنبه 90/11/25ساعت 8:6 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

پرچم که بدست دخترمان افتاد و «او» که پرچم را بالای سرش گرفت، دعایی از دلم گذشت...

خدایا پرچم اسلام و ایران را به دستانشان سرفراز کن




----------------------

بعد نوشت:

صبح بیدار شده می گه امروز می خواهیم بریم راهپیمایی؟

میگم آره

می گه: آخ جووووووووووووووووووون!!! من بلند می گم« مـــــــــــــــــــــگ مـــــــــــــــــگ آمریکا»

می خندم و می گم آفرین

می گه: اشارهای دیگه هم می دم!

منظورش شعاره. حالا از وقتی برگشته می گه: ما همه سرباز توایم خامنه ای/گوش به فرمان توایم خامنه ای

من هم توی دلم قند آب می شود و آمین می گویم


نوشته شده در شنبه 90/11/22ساعت 5:5 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

به مادر «او» که نگاه می کنم، جای تعجب برایم نمی ماند

همه خوبیهایش به مادر رفته.

-----------------------------

پ ن: مخاطب خاص دارد:

نمی دانم مادر «او» هستید یا مادر «من»؛ مهم هم نیست. مهم این است که خیلی دوستتان دارم؛ خیلی.


نوشته شده در شنبه 90/11/22ساعت 4:55 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

کارش  از مکبری گذشته!

هر جور شده خودش را به رکوع رکعت اول بابا می رساند!

---------

پ ن1:قربان رقیه خاتون، که چهارساله من را عاشق سه سالگی خودش کرد.

پ ن2:قربان این قد و بالای یک وجبی، که هی دارد از وجب بلند تر می شود.


نوشته شده در یکشنبه 90/11/16ساعت 8:40 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak