او: امشب نماز آیات داره ها! خوندی؟ من: مگه به ما هم واجب شد؟ طرف ما که نبود او لبخند می زند. - جانمازتو انداختم. زود بیا چند دقیقه بعد به امامت او نماز آیات می خوانیم مکبر کوچولویمان گیج شده! کم کم تکبیر نماز آیات را هم یاد می گیرد یامبرم آمد امشب حال عمه سادات را اندکی درک کردم. رمضان و محرم دلم میخواهد مال خودم باشم. - خدا را شکر نیامدید، وگرنه مثل پارسال هردویتان سرما می خوردید و محدثه باز راهی بیمارستان می شد - چرا؟ چی شده؟ - بخاری ندارد اینجا! ------------------------------------------ پ ن: بخدا سپرده ایم سایه ی سرمان را. خدا حفظت کند سرباز. اجرت مضاعف ان شالله
انگار به طائف رفته باشد برای تبلیغ
زخم خورده آمد اما شاد
بیش از یکنفر همراهی اش کرده بودند
هنوز کامش شیرین است
همچون پیامبر(ص) که شیرین کام از طائف برگشت.نه بخاطر انگورهای تعارفی، بخاطر هدایت یکی از بندگان خدا
شاید نمی از یمی
سه ساله مان تنها اشک میریزد و با هق هق گریه، بابا را از من میطلبد
رقیه جان، خودت آرامش کن بانو. حواله اش کردم به خودت
دلم را با اسمان پیوند بزنم
بروم آنجا که دلم آرام میگیرد
آرام بگیرم برای خودم
اما از روزیکه قرار شد سربازت را یاری کنم، نه محرمی برای دلم مانده نه رمضانی
شاید وقتی خواستند صیغه عقد را جاری کنند، تو صیغه وقف را هم به روزهایم خواندی
خوشحالم که این روزهایم وقف هدف توست
این چیزها را که به دلم میگویم،آرام میگیرد.
هرچند از بس آنطور که دلم آرام بگیرد،گریه نکرده ام، بغض دارد خفه ام میکند
خودت دلم را دریاب آقای من
Design By : Pichak |