سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

دارم کلام آقا رو مرور می کنم. میرسم به جمله ای که نسل مورد نیاز جامعه رو بیان می کنند؛

باید برای تولید یک نسلی با این خصوصیات، برنامه ریزی کنم. چقدر تیز بینی و ریزبینی.

دانایی

ایمان

اعتماد به نفس

امیدواری

نشاط

سلامت جسمی و روحی

روشن بینی

اراده ی قوی

کم هزینه

پرفایده

چند کار به ذهنم میرسه. خیلی هاشم تو پستهای گذشته بهشون اشاره داشتیم.

ترغیب بچه ها به مطالعه

ایجاد محبت اهل بیت و شعله ور تر کردن آتش محبت حضرات معصومین در قلبهای کوچولوشون

بازی کردن هر روزه و منظم با بچه ها

رعایت بیشتر و بیشتر طب سنتی و تغذیه ی سالم و الزام بچه ها به ورزش

و نکته ی آخر که باید هر روز و هر روز به خودم(قبل از همه) یادآوری کنم اینه که : امروز قراره چه نفعی از من به آفرینش برسه؟

خدایا خودت اون کارهایی که لازم هست بلد باشم رو یادم بده. خدایا خودت به دلم و زبونم بنداژ آنچه باید بگم و آنچه باید انجام بدم

دوستت دارم خدای مهربونم که همیشه حواست به این بنده ی حقیرت هست

-----------------------------------------------

1394/02/16

بیانات در دیدار جمعى از معلمان و فرهنگیان سراسر کشور


نوشته شده در پنج شنبه 94/9/19ساعت 7:0 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

نشسته بودم مطالعه می کردم. محدثه خانم داشت تلویزیون نگاه می کرد. بس بود! باید یه جوری سرشو گرم می کردم. گفتم عزیزم می شه برام یکم کتاب بخونی؟

یه کتاب برداشت آورد کنار من نشست که بخونه برام. واقعا روان تر از سطح انتظار من، خوند.

سعی کردم تمام خوشحالیم رو توی صورتم و صدام بروز بدم و گفتم:

محدثه جون، نمی دونی چقدررررررررررررررر خوشحالم که تو خوندن و نوشتن یاد گرفتی. از خدا ممنونم

روم رو بوسید و ادامه کتابشو خوند. اما این بار یواش تا من هم به مطالعه ام برسم

----------------------------------------------

این روزها یک غم عجیبی سراسر وجودم رو فراگرفته. نه می تونم از شرش راحت شم نه کاری برای حلش ازم برمیاد

فقط به خدا توسل می کنم که بصیرم کنه تا بفهمم باید چه کنم

با تآملها و تحقیقهایی که کردم، چند راهکار برای افزایش بصیرتم به ذهنم رسید

1. خواندن روزانه یک صفحه قرآن با معنی ( من قرآن رو از روی قرآن حکیم می خونم که اندک تفسیری هم داره)

2. خواندن 5 خط نهج البلاغه (نهج البلاغه ی ترجمه شده آقای دشتی رو می خونم. ترجمه اش روانه)

3. نماز استغاثه به حضرت مهدی (اوایل مفاتیح تحت عنوان استغاثه به حضرت قائم، ذکر شده)

4. خوندن 10 دقیقه بیانات امام خمینی از صحیفه ی امام

5. خوندن 10 دقیقه بیانات حضرت آقا

من قائل به مطلب زیاد گرفتن در یک نوبت نیستم. دو خط مطلب بگیرم اما روش تمرکز کنم و عمقش رو درک کنم، بهتر از چند صفحه خوندن اما بی درک هست که خیلی از مطالب هم از دستم برن و به اصطلاح، شهید بشن

خدا بصیرتمون رو زیاد کنه تا مصداق اهل کوفه نشیم.


نوشته شده در سه شنبه 94/9/17ساعت 7:0 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

فاطمه خانم بزرگتر شده. برعکس محدثه خانم که اصلا نیازهاشو نمی گفت، خیلی راحت نیازهاشو بیان می کنه

مثلا وقتی نیاز به آغوشم داره و دارم کتاب می خونم تا چیز دیگه ای دستمه، میاد کتابو می بنده و میذاره کنار تا بغلش کنم و ...

وقتی نوازش می خواد، دستمو می گیره می کشه رو سرش! وقتی بوسه می خواد، لپشو می چسبونه به صورتم و ...

دختر بزرگم، محدثه خانم هم کم کم فهمیده که باید نیازهاشو بگه تا ما بفهمیم و یکم متعادل تر شده. اما حساس شده از بوسیدنها و در آغوش کشیدنهای فاطمه. بهم گفت: مامان! شما فقط فاطمه رو می بوسید!

گفتم: مادر می دونی که اینطوری نیست! ولی اونو خیلی بیشتر از تو میبوسم و بغل می کنم؛ درست می گی!

ولی من به هر کدومتون، چیزی که نیاز دارید می دم. الان تو به آموزش نیاز داری و اون به آغوش.

الان فقط باید به او محبت کنم. زیر دو ساله!

اما تو داری برای سربازی امام عصر آماده میشی. نیاز شما دوتا با هم متفاوته.

مثل میزان غذاتون! توی بشقاب تو چقدر غذا می کشم، توی بشقاب فاطمه چقدر! آیا فاطمه باید شکایت کنه؟

- نه خوب! من خیلی بزرگتر از اونم. بدن من نیازش بیشتره

لبخند زدم . گفتم: دقیقا عزیز دلم. تو الان انقدر بزرگ شدی که بتونی کم کم توی بستر سازی ظهور، کمک کنی و مؤثر باشی. این افتخار بزرگیه. مطمئنم قدر خودتو می دونی.

چشمهاشو روی هم گذاشت و لبخند عمیقی زد. اومد صورتم رو بوسید، من هم بوسیدمش و رفت.

چند لحظه بعد گفت: مامان! ممنونم که حواستون هست طوری تربیتم کنید که به درد امام زمان بخورم.

هرچند هنوز نمی دونه، این خود امام زمانه که حواسش به اونه! نه من!

ممنونم آقا جون که هوای ما و بچه ها رو دارید. قربونتون برم، یه لحظه هم ازمون غافل نشیدا


نوشته شده در دوشنبه 94/9/16ساعت 7:0 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

زندگی سخته. خیلی سخت. کوره های امتحان خدا خیلی داغه. گاهی حس می کنی تمام وجودت گداخته شده. گاهی تاولها رو روی بدنت حس می کنی. گاهی گویا جهنم زیر پوستته

گاهی پای آدم می لغزه و تا قعر جهنم پیش می ره اما یه اشک، یه توسل، یه توبه، یه قول، انگار حبل الله المتینی می شه که تا دم بهشت خدا می بردش.  آرامش تمام وجودشو میگیره

چه خوبه که هنوز زنده ایم تا بتونیم قدمهای بیشتری برای رضایت خدا برداریم

چه خوبه که خدا هنوز فرصت داده بهمون. یعنی هنوز بهمون امیدواره!

توی فراز و نشیب زندگی، گاهی انگار سوار ترن هوایی شهر بازی شدی. با همون هیجان و دلهره ! با همون تردید ...

گاهی فکر می کنی همین جا آخرشه و دیگه تموم شد اما با یه حرکت ناگهانی دیگه، می فهمی که نه! هنوز هم ادامه داره!

من هم این چند ماه، گویا سوار ترن هوایی بودم. اما نه اینکه درجا زده باشم! سوار یه ترن هوایی شدم که به سسسسسرعت زندگی منو دچار تحول کرد! خیلی چیزها داشت فرو میریخت! خیلی ترس ها غلبه کرد! خیلی فراز ها و فرودها زیاد بود! و حالا به یک ثبات نسبی رسیده.

موقعیتی پیش اومد تا خیلی از شعارهامو در عمل پیاده کنم.

مثلا:

دردهاتو دورت نچین که دیوار بشن؛ زیر پات بذار که پله بشن

یا

اگر در روبروت قفله، دنبال کلید باش! اگر قرار بود این در باز نشه، جاش دیوار می ذاشتن

یا

وقتی به بن بست می رسی، بالهاتو امتحان کن! راه آسمون همیشه بازه

یا

فکر می کنیم چون خیلی گرفتاریم به خدا نمی رسیم اما چون به خدا نمی رسیم، خیلی گرفتاریم

یا

خدا هیچ کس رو بیشتر از توانش امتحان نمی کنه! حتما توان این امتحان رو داشتی

و ...

قوی تر شدم. ضربه خوردم ؛ زیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد! عوض شدم؛ بهتر و بدترش رو خدا عالمه. یه چیزای ارزشمندی رو از دست دادم اما یه چیزای ارزشمندی به دست آوردم. الان خوبه؛ الحمدلله به یه آرامش نسبی رسیدم.

ببخشید که نبودم. ببخشید که نتونستم وظیفه ام رو در قبال شما انجام بدم. ببخشید اگر کوتاهی کردم. اما همیشه به فکر اینجا و دوستان خوبم بودم. دوستان حقیقی ه فضای مجازیمو زیاد دعا می کنم. شما هم منو دعا کنید

ان شالله که بازم بتونم بنویسم. خوب! زیاد! مفید!

محتاجم به دعا؛ خیلی زیاد

 


نوشته شده در یکشنبه 94/9/15ساعت 7:0 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

<      1   2      

Design By : Pichak