پوست تخم مرغهای محلی رو شسته و تو آبچک گذاشته بودم خانمها اومدند توی اتاق برای وضو گرفتن یکیشون گفت: حاج خانم! چرا پوست تخم مرغها رو شستی؟ - برای مصارف طب سنتی - جدی؟ خانمها فکر کرده بودند حرامه پوست تخم مرغ رو بشکنی یا بندازی دور!!! براش توضیح دادم که دقیقا با پوست تخم مرغها چکار می خوام بکنم اما بهش نگفتم که چقدر ترسیدم! از اینکه هر رفتار من، یک حکم شرعی قلمداد می شه برای اونها! خدایا کمکم کن خطا نکنم ---------------------------------------- سلام دیروز رسیدیم. وقتی رسیدیم، تلفن ، آب کولر و اینترنت قطع بود! حدود 40 روز نبودیم! الان اولین فرصتیه که تونستم بشینم و بنویسم! جواب عزیزانی که نظر گذاشتن و تایید نظرات هم مونده که باید بذارم برای فرصت دیگه خیلی حرف دارم بزنم. ماه پر اتفاق و ان شالله پر باری بود یه پست خصوصی هم برای خانمهای متاهل و در شرف ازدواج دارم که به زودی می ذارم ان شالله برای ایمانم دعا کنید رفقا خدا خیرتون بده یا حق روز جمعه خیلی کار داشتیم. کارها رو تقسیم کردیم، یه سریش دونفره باید انجام می شد! یه سریش هم تقسیم کردیم بین من و«او» محدثه خانم هم مخیّر شدند به انتخاب. دختر ها هم که کلا بابایی! داشتم لباسهای شسته شده رو توی کمدها می ذاشتم که صدای پدر و دختر، توجه منو به خودش جلب کرد «او» گفت: 10 منهای 10 چند میشه؟ میخواستم بگم حاجی جان! محدثه هنوز با مفهوم "منها" آشنا نیست قربونت برم! ولی سکوت کردم! چون معتقدم اعمال یک نوع تربیت ولو غلط، بهتر از اعمال دو نوع تربیت درست و غلطه! و دوست ندارم باعث کاسته شدن شخصیت پدر برای بچه ها باشم! دود کم شدن اقتدار و حرمت پدر، اول از همه توی چشم خودم میره! محدثه متعجب گفت: چی؟؟؟؟؟؟؟ - 10 منهای 10 چند میشه؟ - امممممممممممممممممممممممم بابا!!!!!!!!!!!!! شما هم "سؤالهای کلامی" میپرسید ها! باور کنید نتونستم جلوی انفجار خنده ام رو بگیرم! استاد گفت: کدومتون با برنامه روزتونو پیش می برید؟ تقریبا همه دستامونو بالا بردیم. گفت: کدومتون به همه برنامه هاتون میرسید؟ باز خیلی هامون دستمونو بالا بردیم استاد گفت: دلیلی که به برنامه هاتون نمیرسید چیه؟ اغلب گفتیم استاد وقت کم میاریم! درسته به اغلب برنامه هامون میرسیم ولی واقعا وقت کم میارم تنها یکی از همکلاسی ها گفت : من وقت کم نمیارم. عموما وقت زیاد هم میارم! همه بهش گفتیم: خوش بحاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالت! استاد گفت: موفقیت 4 گام داره! اگر این گامها رو رعایت کنید، موفق میشید! همه این گامها رو از آیات قرآن دراوردیم و با روایات تبیینشون کردیم. گام اول: تهیه فهرست! اول تمام برنامه هاتون که باید انجام بشن رو مینویسید. گام دوم: زمان برای خود! توی فهرست برنامه هاتون حتما باید زمانی برای خودتون قرار بدید وگرنه کم کم خسته میشید و ظرف محبت وجودیتون ته می کشه! باید برای خودتون یه وقتی قرار بدید تو روز که مال هیچ کس نیست! فقط مال خودتونه! یه خود شناسی انجام بدید ببینید چی بهتون انرژی می ده برای بیشتر محبت کردن به دیگران؟این زمان تقریبا 2 ساعت در روزه گاه سوم: الگوی مناسب خب ما اعتقاد داریم بهترین الگو، اهل بیت علیهم السلام هستند که تجلی عملی قرآن بودند. من توی کارهای روزانه حضرت زهرا نگاه کردم، ایشون 18 تا کار برای 24 ساعت خود انجام میدادن(یعنی شیفته ی شنیدن این 18 تا کارم! هنوز استاد رو نکردن) گام چهارم: تهیه لیست. همون چیزی که باید برنامه رو برمبنای اون پیش ببرید برای تهیه لیست باید حواستون باشه که چند نکته رو رعایت کنید بعد هم استاد گرامی، تکلیف ما رو آوردن فهرست و لیست کار یه 24 ساعتمون قرار دادند! اینطوری شد که ما سریع رفتیم و آموخته هامونو به اجرا گذاشتیم! فکر کنید خونه ای با دوتا بچه، دو هفته مادر امتحان داشته، چه به روزش اومده! حالا باید یه روزه درست بشه! نشستم و قشنگ فهرست و لیستم رو نوشتم! حاجی هم هی می گفت فردا خودتو اذیت نکنی ها! میام با هم انجامش میدیم! منم می گفتم چشم عزیزم. خودمو اذیت نمی کنم. صبح بلند شدم و یه نگاهی به لیست کارم انداختم، یه نگاهی به خونه! اول دست و دلم لرزید اما بعد "بسم الله" ی گفتم و شروع کردم. تا وقتی حاجی بیان، همه کارها انجام شده بود! حتی بازی با بچه ها! محدثه خانم و فاطمه خانم هم سرحال سرحال بودند چون هم من آروم بودم هم باهاشون بازی کرده بودم. حاجی که اومدند، واقعا متعجب شده بودند! گفتند: باورم نمی شه اینهمه کار رو توی این فرصت، تنهایی انجام دادی! - خودم هم باورم نمی شه! الحمدلله رب العالمین. پ ن1: ممنونم از خدای مهربون که همه چیزهایی که بهش نیاز دارم رو بهم یاد می ده! دوستت دارم خدا پ ن2: به این باور رسیدم که اگر نیت کاری و دغدغه انجامش رو داشته باشی، خدا به زیبایی و کمال، وسایل انجامش رو برات فراهم می کنه! طوری که اصلا باورت نمی شه. پ ن3: بلند بودن پست رو ببخشید! شاید به درد خیلیها هم نخوره! باز هم نوشتمش تا خودم یه جا ثبت داشته باشمش پ ن4: دیروز سید حسین مؤمن جایی سخنرانی داشت. یه روایت از امام صادق علیه السلام خوند که ایشون یه جا گفته بودند من برای ساعت به ساعت روزم برنامه دارم! بعد از حرفهای امام به یه نتیجه گیری رسیدن؛ گفتن: اگر کسی برای ساعات خودش برنامه نداشته باشه، از مسیر هدایت منحرف می شه! شک نکنید رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ پروردگارا، پس از آنکه ما را هدایت کردى، دلهایمان را دستخوش انحراف مگردان، و از جانب خود، رحمتى بر ما ارزانى دار که تو خود بخشایشگرى( آل عمران، 8) مامان سعی می کرد ما رو با تقویم اهل بیت آشنا کنه! یعنی چی؟ یعنی یادبگیریم که جمعه ها عیده! روزهای شادی اهل بیت باید شاد باشیم! روزهای غم اهل بیت ، غمگین! حضور بابا فرصت مناسبی برای اینکار بوجود میاورد اما من از این فرصت، بهره زیادی ندارم. دقیقا توی عید و عزای اهل بیت، سر حاجی از همیشه شلوغتره! مثل همین شب و روز نیمه شعبان که همه اش جمکران بودند و من تنها بودم با دختری که وقتی بابا نیست، غم عالم آوار می شه روی دلش اما دریغ از یکذره بروز! شب داشتیم از جشن برمی گشتیم. خیابونها شلوغ شلوغ بود. قدم به قدم شیرینی و شربت و بستنی پخش می کردند. صدای مولودی خوانی و بوی دود اسفند، همه جا رو گرفته بود. یه ماشینی جلوی پامون وایساد، پر از بادکنک! دوتا بادکنک داد به دخترها! محدثه خانم هم که عاشق بادکنک، حسابی ذوق زده شده بود. دو قدم جلوتر بهمون بستنی دادند. بستنی دوقلو! یادش بخیر! نوستالژی بچگی ماست! البته این بستنی فالوده ای دوقلو بود! دیگه از یه جایی راننده تاکسی گفت من نمی تونم برم! و من و بچه ها پیاده راه افتادیم. سر کوچه، محدثه خانم رو بردم تو سوپری! تصور کنید! مامان سختگیری که هیچ چیزی بیش از نیاز اجازه خرید نمی ده! چیپس و پفک هم اصلا اجازه نمی ده، حالا می گه هرچی می خوای بخر! بخاطر تولد امام زمان! اولش باورش نمی شد! گفت هرچی؟ گفتم هرچی! فقط سوپری رو بار نکن! خندید و با هیجان رفت تا انتخاب کنه! فروشنده هم با حوصله تمام صبر کرد تا محدثه خانم انتخابهاشو انجام بده. چیز زیادی نخرید اما از همون خریدهاش خوشحال بود. داشتم فکر می کردم اگر همیشه برای محدثه هرچی می خواست خریده می شد، الان چقدر سخت بود خوشحال کردنش! شب با هم کلی بازی کردیم و وقتی باباش اومدن، حسابی شاد بود و اصلا گله نکرد. روز عید باز رفتیم به یک جشن زنانه که دوستاش هم اونجا بودند. خلاصه اینکه خیلی بهش خوش گذشت و شاد بود شکر خدا. البته چون محدثه خانم اصلا غمش رو بروز نمی ده، هنوز نمی دونم چقدر موفق بودم. --------------------------------------- پ ن1: یک چیز جدید هم دیروز یاد گرفتم. مادری رو تصور کنید که عمر جمعه های بچه اش رو حفظه! یعنی حواس بچه اش رو به این جمع می کنه که تو، اینقدر روزه منتظر مولای غائبمونی! واقعا قشنگه پ ن2: مادری کردن برای دختری که همیشه می خواد غمهاشو قایم کنه تا مادرش غصه نخوره، خیلی سخته! یهو میبینم یه غمی اونقدر بچه ام رو درگیر خودش کرده که مرتب داره تب می کنه اما هیچی به من نمی گه! خدا خودش کمکم کنه مادر خوبی باشم براش پ ن3: برای عافیت در باقیمانده دوران غیبت، تعجیل در فرج بقیة الله الاعظم، همین الان 14 بار صلوات زیر رو بخونید لطفا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین، من الجن و الانس، من الاولین و الاخرین
Design By : Pichak |