سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

به مناسبت میلاد حضرت مادر(س)، حاجی ما را رستوران مهمان کردند.

غذای من تموم شد و داشتم به فاطمه غذا می دادم که اذان رو گفتند

فاطمه همم تقریبا سیر شده بود اما غذای محدثه هنوز مونده بود.

یاد این حدیث افتاده بودم که غذا خوردن موقع اذان، مکروهه

بعد داشتم به معنای مکروه فکر می کردم

چیزی که خدا ترکش رو خواسته اما انجامش رو هم جواز داده.

داشتم استدلال می کردم که: یعنی خدا ترک غذا خوردن هنگام اذان رو خواسته

همچنان داشتم فکر می کردم که حالا چطوری به محدثه بگم بلند شه بریم نماز بخونیم که دیدم خودش بلند شد رفت ظرف یه بار مصرف گرفت و اومد

گفت: مامان وقت اذانه بریم نماز!

هنوز الله اکبر اذان تمام نشده بود

علم من منجر به استدلال شد اما منتج به عمل نشد! اما علم محدثه، عمل به دنبال داشت!

هنوز نفهمیدم بین علم من و محدثه چه فرقی بود که از اون عمل بر اومد و از من...

--------------------------

پ ن1: حاجی جان ظهر ها نمیان خونه! هرچند بدون«او» بهشت هم خوش نمیگذره اما بخاطر دل محدثه بانو، گفتند بریم رستوران. اینکه چرا نذاشتند برای شام و اینها هم مفصله و خارج از حوصله بحث

پ ن2: خاضعانه تقاضا می کنم دعام کنید. خیلی محتاج دعا هستم. برای ایمان و اخلاقم دعا کنید

 


نوشته شده در چهارشنبه 93/2/3ساعت 12:40 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

قربون بانو برم که دل بچه ام رو عجیب برده.

بهش می گم: بریم خونه کارتونی رو داره که دوست داری یا بریم حرم؟

اسم اون کارتون رو که می برم، یه آخ جونی می گه که مطمئن می شم میخواد بگه بریم خونه

بعد می گه: مامان! اون کارتون رو بعدا بازم نشون می ده! بریم حرم. دلم برای حرم تنگ شده

سه نفری میریم حرم. توی حرم شروع می کنه به دویدن!

اصولا محدثه خانم توانایی نشستن بیش از 5 دقیقه رو نداره!

یهو میبینم خانمی داره بچه ها رو دعوا می کنه که: مگه اینجا پارک کودکه؟ ساکتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!

و بچه ها کز می کنن پیش ماماناشون!

محدثه خانم من، دور تره اما پسر بچه ای که مادرش نزدیک اون خانم نشسته، حتی جرأت بلند حرف زدن با مادرشم نداره! باز پسربچه رو دعوا کرد که یواش حرف بزن

حرصم گرفته بود! اینهمه ما تلاش می کنیم محبت حرم رو تو دل بچه بندازیم، راحت اینها خرابش می کنن

رفتم دستای خانم رو گرفتم گفتم: خواستم ازتون عذرخواهی کنم که بچه ها اذیتتون کردن

نذاشت حرفم تموم بشه و گفت: بچه هاتونو درست ادب کنید! حرمت چادری که سرته رو نگه دار

گفتم: خب منم میخوام همین کار رو بکنم. می خوام بچم چادری بشه! عاشق حرم بشه! اگر بهش سخت بگیرم دیگه حرم نمیاد!

با عصبانیت گفت: خب نیاد! به درک!

یعنی فقط می تونستم مثل فامیل دور بگم: من دیگه حرفی ندارم!

فقط به خاطر اینکه حواس ایشون موقع خوندن قرآن پرت شده، شاید یه نسل باید از دین، زده بشن!

وقتی نگاه می کنم میبینم گاهی چقدر خودخواهی های ما، ضرر های عمیق می ذاره! گاهی به قدر چند نسل

خدایا کمکمون کن که از خودخواهی و خود محوری، دور بشیم

-----------------------------------

پ ن1: خدا همه ما رو هدایت کنه. برای اون خانم و خودم و همه از خدا، هدایت می خوام

پ ن2: همچنان تو ختم صلوات پست قبل شرکت کنید لطفا

 


نوشته شده در جمعه 93/1/29ساعت 3:14 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

توی مطب دکتر نشسته بودیم که خانمی ازش پرسید:

اسمت چیه؟

- محدثه خانم

خانم لبخندی زد و پرسید: اسم خواهرت چیه؟

- فاطمه خانم

لبخند زن، عمیقتر شد

دخترم پرسید: اسم پسر شما چیه؟

زن با لبخند عمیقی گفت: آقا امیرحسین

به حاجی گفتم: ببین با چه افتخاری می گه «محدثه خانم»!!!

- بیا از این به بعد تو خونه هم همینطوری صداشون کنیم. محدثه خانم و فاطمه خانم

....

فردا صبح وقتی خواستم صداش بزنم گفتم: محدثه خانم! میایین اینجا؟

چند بار دیگه هم با لفظ شما صداش زدم. گفت: مامان چرا اینطوری باهام حرف می زنید؟

گفتم: حضرت زهرا (س) خیلی به بچه هاشون احترام می ذاشتن. دلم میخواد بیشتر و بیشتر شبیه ایشون بشم

چند روز بعد تهران رفته بودیم و محدثه خانم با چادر و مقنعه، من و پدر رو همراهی می کردن. یه نفر به پدرش گفت: مجبور نکنید بچه رو از الان چادر بپوشه. پدرش گفت: به خودش بگید.

گفت: عمو جان لازم نیست چادر بپوشی. درش بیار.

- نمی خوام! خودم دوست دارم چادر بپوشم

- چون بابا گفته؟

- نه! چون می خوام شبیه حضرت زهرا بشم. چون امام زمان اینطوری بیشتر دوستم دارن

--------------------------------------------

پ ن1: بعد از چند هفته تاخیر، ختم صلوات رو باز برگزار می کنیم به نیست حل مشکل زهرای علی و شفای همه بیماران جسمی و روحی و وسواسی

لطفا هرچقدر همراهی می کنید در این ختم صلوات، اطلاع بدید

پ ن2: اصل و اساس همه صلواتهامون این باشه که چون آقاجونمون از همدلی و همراهی ما خوشحال می شن و قلبشون از باز شدن گره شیعیان شاد می شه، شادی دل آقا و تعجیل در فرجشون

پ ن3: اموات و اجدادتون رو هم از برکت این صلواتها بهرمند کنید

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 


نوشته شده در یکشنبه 93/1/24ساعت 7:50 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

داشتم لباسهای فاطمه رو عوض می کردم و «او» هم مشغول بستن عمامه اش بود.

- حاج آقا مسئلةٌ

لبخندی زد و گفت بفرما حاج خانم

- حاج آقا این فعل امر شوهر که واجب الاطاعه است، چجوریاس؟ حضرت زهرا هم اینطوری عمل می کردند

(آخه از بس همه بهم ایراد گرفتن، شک کردم به خودم)

هیچی نگفت. شاید داشت فکر میکرد.

چند دقیقه بعد صدا و سیما داشت حسینیه امام خمینی و عزای حضرت مادر در مقابل حضرت آقا رو نشون می داد . میثم مطیعی مداح بود. داشت ماجرای خداحافظی حضرت مادر و امیر المؤمنین رو توضیح می داد

امیرالمؤمنین از مسجد اومد، فاطمه زهرا س خوابیده بود،

- فاطمه جان!

صدایی نیومد

- دختر رسول خدا!

صدای نیومد

حضرت میزنن زیر گریه و می گن : با من حرف بزن فاطمه(کلمینی یا فاطمه)

حضرت زهرا س جواب می دن و ...

مراسم که تموم شد گفت: دیدی خانمی! شاهد از غیب رسید

حضرت زهرا س تا جایی که امر آقا نبود، توان نداشت جواب بده و نداد اما وقتی حضرت امر کردند، فعل امر به کار بردند، تمام توانشونو جمع کردند و جواب دادند

نه حضرت علی می خواست زور بگه نه(شاید) اگر ازشون می پرسیدی می گفتند امر کردم که فاطمه جواب بده!

-------------------------------

ما باید تکلیفمون رو با خودمون روشن کنیم.

ما چی می خواهیم؟ می خواهیم بخور و نمیر اطاعت کنیم از خدا یا می خواهیم شش دانگ حواسمون رو جمع آخرتمون کنیم و یه کاری کنیم که بی حساب بریم زیارت اباعبدالله و حضرات معصومین ان شالله؟

می خواهیم هی خودمونو برای خدا عزیز کنیم و حواسمون به نگاه مهربون و رضایت حضرت مادره؟

اول تکلیف خودمونو روشن کنیم تا بعد!

یه بار پیامبر یه پولی می دن به اباذر و یه پولی به سلمان و می گن تا عصر، خرجش کنید. عصر یه دیگ(یا سنگ) می ذارن روی آتش و وقتی داغ شد، به سلمان و ایاذر می گن که دونه دونه بیان روی آتش و بگن با پول چکار کردن. سلمان، ظاهرا همه پول رو انفاق کرده بوده، می ره بالای سنگ و می گه همه را در راه رضای خدا و رسولش خرج کردم و میاد پایین. اباذر اما خرجهای حلال کرده بوده. خرید کرده بوده و خورد و خوراک خریده بوده، می ره بگه با چقدر از پول چی خریده بوده، چکار کرده بوده، کلی می سوزه!

حالا اعمال ما هم همینطوره! اگر هی برای خدا چرتکه بندازیم، خوب روز قیامت هم باید چرتکه ای جواب خدا رو بدیم. اما اگر فقط نگاهمون به رضایت خدا باشه، سخته اما از سختی حساب و کتاب، راحت تره.

سختی اون دنیا فقط جهنم و عذاب نیست! صراط، خودش 50 موقف داره که هر موقفش 1000 سال طول می کشه! خوب بی حساب رد شدن از این مسیر، لذتبخش نیست؟ به چند تا چشم گفتن نمی ارزه؟

حدیث از معصومه، زنی که واجبات رو انجام بده، محرمات رو ترک کنه، شوهرش ازش راضی باشه، بی حساب میره بهشت و همنشین حضرت زهرای مرضیه می شه!

حالا اینطور اطاعت کردن از شوهر، که اولش به مذاق آدم خوش نمیاد، ارزش همنشینی با مادر و رد شدن از حساب رو نداره؟

اگر حواسمون به خدا و نگاهش باشه و حواسمون باشه که به قول رضوان "تو فقط لیلی باش"( خدا ایشالا دخترش رو شفا بده) زندگی جای بریز و بپاشه! جای بکش بکش نیست، اوضاع خیلی قشنگ می شه

بریز و بپاش محبت!

محبت، نتیجه ی قطعی اش، اثر هست. جذب هست، اما نه اینکه فکر کنیم با یه هفته محبت کردن، اونم وقتی ته دلامون اینه که جذبش کنیم، همه چیز ردیف بشه ها!

به خاطر رضایت خدا آدم محبت کنه و توقعشو هم از خدا داشته باشه!

اونوقت اگر زندگی قشنگ نشد! اگر مردامون یه پارچه آقا نشدند!

گیرم هم نشدند! توشه ی ما سنگین تر! آخرت ما قشنگ تر! مگه این دنیا چند ساله سر و تهش؟

وقتی نگاهمون رو عوض کریم، وقتی مسیرمون مشخص شد، اونوقت وظیفه ها عوض میشن! حق ها عوض می شن! توقع ها عوض می شن! چون تعریف ها عوض می شن

تعریفمون از خوشبختی، وظیفه، حق و ...

خدا عاقبت همه مون رو فاطمی قرار بده. آمین

---------------------------------------------------

پ ن1: سلام. این پست رو چند روزی می شه که نوشتم و هنوز نتونسته بودم تکمیلش کنم. شاید حکمتش این بود که یه سری حرفهای دیگه باید اضافه اش می شد. امید که خودش راضی باشه

پ ن2: مرگ، چیز غریبیه! یهویی میاد بی آنکه حواست بهش باش! جوون و پیر و میانسال هم نمیشناسه

بابا و مامان و خواهر و برادر هم براش فرقی نداره!

دیروز خبر فوت دختر جوونی رو بهم دادند که می تونستم من باشم. جوونی که شاید اصلا حواسش به مرگ نبود! ایام نوروز که دیدمش، حتی فکرش رو هم نمی کردم که آخرین دیدارم باشه باهاش

اگر زحمتی نیست، یه صلوات برای شادی روحش بفرستید و یه حمد و توحید براش بخونید

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پ ن3: چند نفر هی اومدن نوشتن که صلواتهای روزانه مون فراموشمون شده. و به همین دلیل و از ترس حق الناس، شونه خالی کردن از زیر بار صلواتهای روزانه

دلیل فراموشی صلواتها رو می دونید رفقا؟ این حرف استادمه نه من! دلیلش، فراموشی غم غیبت آقامونه!

دلیلش فراموشی اینه که آقامون باید باشه و نیست! چون ما نخواستیم باشه!

اگر بابامون قرار باشه یه تاریخی با یه پرواز بیاد خونه، روی یه کاغذ، تاریخشو می نویسیم و می زنیم جلوی چشممون تا یادمون نره! حالا بابامون قراره بیاد و پروازش، بال دعاهای ماست که برای فرجش گسیل می کنیم به سمت خدا!

خدا می دونه چقدر دیگه دعا لازمه تا آقامون بیاد!

برکت این صلواتها رو هم بگم؟

از بیخیالی در میاییم! از اینکه ول بچرخیم و حواسمون نباشه که آقامون منتظره یه دعاس!

این صلواتها باعث می شه حواسون جمع بشه که یکی باید باشه که نیست! به جای خالیش! اونوقت نمی تونیم خوب نباشیم! اونوقت می خواهیم خاص باشیم براش! اونوقت میشیم السابقیون السابقون ان سالله

این صلواتها می شه دسته گلهای بزرگ و زیبا و شب اول قبر، توی اون تاریکی و تنهایی، به دادمون میرسه

یکی از شهدا(فکر کنم شهید باهنر) رو در خواب میبین که میگه: بر هیچ چیز به قدر صلوات بر محمد و آل محمد، حسرت نمی خورم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

این صلواتها، خیرات امواتتون هم هست! خدا می دونه اجدادمون الان چقدر خوشحالن از اعمال خیر ما! حیف نیست اونها رو از این برکات و رحمات محروم کنیم؟

این قول و قرار دسته جمعی، بهانه خوبیه برای انجام این عبادت! این بهانه رو از خودمون نگیریم!

 


نوشته شده در چهارشنبه 93/1/20ساعت 9:27 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

بعضی وقتها شیطان می شوم

بد خلق و بد زبان

آن وقت، راحت می زنم کاسه کوزه ی تمام ایدئولوژیهایم را می شکنم

اما بعد که عقل، دوباره عنان در دست می گیرد، می بینم بد جور خراب کرده ام! تمام ساخته هایم را به آتش کشیده ام!

حالا باید باز اشک بریزم و توبه کنم به درگاه الهی

اما تا «او» من را نبخشد، خدا هم نخواهد بخشید

چقدر خوب است که صدای هشدار گوشی اش« السلام علی الحسین » است.

گاهی عجیب به دادم میرسد این یادآوری

همراه اول هم که تند تند پیام می فرستد و مستفیض می شویم به نام مبارک ارباب

توسل به نام حسین فاطمه (درود خدا بر او و مادرش) دل را آرام می کند

حالا باید بروم و طلب عفو کنم

در چنین مواقعی باید این نفس سرکش لعنتی کمی شکسته شود تا حساب کار دستش بیاید

با نهایت تواضع عذر خواهی می کنم

اما او که اجازه نمی دهد. سرم را می گیرد و بلند می کند و ...

خدایا کمکم کن کاری نکنم که باز تو را به خشم آورم.

می دانم اگر همسرم حشمگین شود، تو خشمگین خواهی شد!

-----------------------------------------

پ ن1: خیلی وقت بود می خواستم در مورد اون« سر کف پا گذاشتن برای عذر خواهی» توضیح بدم.

پ ن2: سال نو مبارک. امید که آخرین نوروز بی آقامون باشه

پ ن3: تو روضه ها و اشک های غربت حضرت مادر، من رو هم دعا کنید. زیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد

 


نوشته شده در دوشنبه 93/1/11ساعت 8:49 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

Design By : Pichak