سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

خاله جان ما معلم بوده اند و از آن معلم های گلی که هنوز هم شاگردهایشان با صحبت با ایشان، دل سبک می کنند و آرام میگیرند.

امروز که با خاله جان صحبت می کردم، گفتند فلان شاگردم هم طلاق گرفت...

داشتم فکر می کردم چرا اینقدر بازار طلاق گرفتن داغ داغ است و چرا در نسل قبل ما به این شکل شایع نبوده؟

چند دلیل به نظر من رسید که البته اصل و اساس همه اینها یک چیز است؛ بی تقوایی!*

بعد از تلفن خاله،«او» صدایم کرد. کتاب مفاتیح الحیات دستش بود. گفت:

اینو گوش کن!

رسول خدا(ص): هر مردی که بر بد اخلاقی همسرش برای خدا شکیبایی کند، خدا برای صبر وی در هربار، پاداشی همانند پاداش صبر ایوب در برابر بلایای او، به وی می دهد.[1]

بعد لبخند زد و گفت: البته ما از این فیض، محروم شدیم!

من هم گفتم: مثل من که از صبر بر اخلاق بد شوهر، محرومم!

انگار خدا جوابم را داده باشد! با خودم قرار گذاشتم که در باب اخلاقیات زندگی مشترک در روایات، چند پستی بنویسم.

منبع ما هم همان مفاتیح الحیات ان شالله

-----------------------------------------

چند دلیلی که به نظر من رسید:

1. آدمها حواسشان به آخرت نیست و به دستورات خدا عمل نمی کنند! برای همین اخلاقها روز به روز بحرانی تر می شود!

2. آدمها همه حواسشان به اشتباهات دیگران است و توقع دارند اول او خودش را اصلاح کند تا آنها هم شروع به تغییر خودشان بکنند. در بهترین حالت، توقع دارند وقتی یک قدم در جهت تغییر خودشان برداشتند، دیگری هم بردارد وگرنه...

3. آدمها می خواهند این دو روز دنیا را خوش بگذرانند! اعتقاد به معاد، باور خیلی ها نیست! مهم نیست خدا در برابر صبوری ات، چقدر پاداش خواهد داد! مگر تو چند بار قرار است زندگی کنی؟

4. اینکه آدمها چشم و هم چشمی می کنند، اینکه قانع نیستند، اینکه می خواهند توی رقابت مادی، چیزی از دیگران کم نداشته باشند، اینکه فکر می کنند باید همدیگر را بدوشند، اینکه ... اینکه... اینکه... ، شاید در خیلی هایمان باشد و در خیلیهایمان نباشد اما متاسفانه، مادیگرایی عجیبی در روزگار امروز رونق گرفته.

یافتن مصادیقش با خودتان!

منبع

[1] مفاتیح الحیات ص 258

 


نوشته شده در جمعه 92/11/4ساعت 2:42 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

 

 ماشین نداشتن هم عالمی داره ها!

بچه رو می گذاریم توی کالسکه و یک پیاده روی اجباری اما لذت بخش، توی هوای کاملا زمستانی این شبها!

دیشب از نمایشگاه کتاب برمیگشتیم که سر یک دوراهی، «او» گفت: از کدوم طرف برم؟

- هرچی شما صلاح می دونی آقا

خودم از لحن "آقا" گفتن خودم خوشم اومد. ولی یهو با خودم گفتم:

وقتی خوشی، حالت روبراهه، همه چیز میزونه بعد اینقدر محترم و مؤدب بشی که هنر نکردی!

یادم افتاد یک روز سر یک جریانی، از دست «او» خیلی عصبانی شده بودم!!!!!

نمی دونم چند جمله گفته بودم که یهو محدثه گفت: مامان! حواستون باشه اینطوری با بابا حرف می زنید، من یاد میگیرم فردا با آقامون اینطوری حرف می زنم اونوقت شما گناه میکنید ها!!!

وسط عصبانیت یهو خنده ام گرفت!

- اینهمه احترام می ذارم، اینهمه محبت می کنم رو یاد نمی گیری، فقط همین رو یاد میگیری؟

- اونها رو هم یاد میگیرم، اینو هم یاد میگیرم!

راست می گه! یاد میگیره!

چند وقت پیش خانه یکی از دوستان بودیم. قرار بود من برای ساعت 7 حرم باشم.

رفیق نازنین ما هم کلی زحمت کشیده و تدارک دیده و تازه هم بحث گل انداخته بود .

ساعت5:40 حاجی زنگ زد که کجایی؟؟؟ باید ساعت 6:30 حرم باشی!

- مگه قرار 7 نبود؟

- چرا ولی زودتر بیا! من الان حرمم!

- چشم عزیزم. اطاعت امر. الان میام

چند روز بعدش محدثه اومد گفت: مامانی! بابا ازم کتابشونو خواستن، اطاعت امر کردم!

-------------------------------

پ ن1: دعا کنیم برای هم دیگه که همان مواقع سخت، از پس امتحان خدا رو سفید بر بیاییم!

پ ن2: خدایی وجدان بیدار بیدار بیدار هم مثل یک بچه هشیار، نمی تونه آدم رو از گناه و اشتباه، دور نگه داره

یکی دیگه از فواید بچه همینه دیگه! آدم میاد مراعات حضور اونو بکنه، کلی از خطاها و اشتباهاش، کم میشه

حالا هی باز برای بچه دار شدن چند و چون بیارید!!!!

 


نوشته شده در سه شنبه 92/11/1ساعت 11:5 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

برای محدثه قصه گفته بودمو  خوابیده بود. داشتم فاطمه رو می خوابوندم که اومد کنارم نشست

 

باهام درد دل کرد. اینبار به خلاف دفعات گذشته، حرف نزدم. ساکت نشستم

ساکت ساکت

همه اعصاب خوردیش رو بیرون ریخت.

سعی کردم حتی توی صورتم کلامی منعکس نشه جز اینکه دارم گوش میدم

فقط جاهایی که حس می کردم واقعا حق باهاشه و بهش ظلم شده، اظهار همدردی می کردم

گاهی با صورت و گاهی با یک کلمه

نمی دونم چقدر حرف زد! کلا آدم کم حرفیه اما وقتی زیاد حرف می زنه، یعنی یه مشکلی خیلی اذیتش کرده

متوجه شدم که از شدت استرس، تپش قلبش تند شده.

تمام مدتی که داشت حرف می زد، فقط از خود بانوی کریمه، خواستم کمکش کنن. آخه «او» ی من خیلی دل پاکی داره. خیلی

حرفهاش که تموم شد، گفت: به نظرت من چکار کنم؟

توی دلم صلواتی فرستادم و شروع کردم. راه حل از من نبود. انگار یکی کلمه ها رو دونه به دونه تو دهنم می ذاشت.

کم کم چهره اش باز شد! فاطمه رو ازم گرفت و برد تو اتاق

همینطور که می رفت گفت: دستت درد نکنه خانمی. واقعا استفاده کردم.

خندیدم و گفتم: بازم هندونه؟

گفت نه! جدی می گم. الان خیلی آرومم!

قربون اهل بیت ع برم. هیچ کس رو دست خالی نمی فرستن! فقط کافیه کف دستامونو وقتی از در خونشون میاریم پایین، خوب نگاه کنیم

--------------------------

پ ن 1: راستش باید بگم که من اصلا خوب نیستم! تجربیات خوب و معنویمو اینجا می نویسم تا هم خودم یادم بمونه که وقتی معنوی تر شدم، چقدر زندگیم بهتر شده و هم دیگران ببینن آدم وقتی دست به دامن خدا بزنه، وقتی معنوی تر بشه، بهتر زندگی می کنه

پ ن2: به قول آقای ماندگاری: اسلام همه تیکه های پازلش کامله! هرجای زندگی گیر کردیم، بدونین یه جای دیگه پازل غلط جا زدیم!

پ ن3: یه حدیث ناب دیدم، دلم می خواد بزرگ بنویسمش بزنم جلوی چشمام. چند تا قسمتشو عمل کردم جواب گرفتم. می نویسم برای شما و خودم

امام صادق ع می فرمایند:

1.در شگفتم از کسی که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به ذکر حسبنا الله و نعم الوکیل(آل عمران 171) پناه نمی برد. در صورتی که خداوند به دنبال ذکر یاد شده، فرموده است» آن کسانی که به عزم جهاد خارج شدند و و تخفیف شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جستند، همراه با نعمتی از جانب خداوند(عافیت) و چیزی زائد بر آن(سود در تجارت)، بازگشتند و هیچگونه بدی به آنها نرسید

2.در شگفتم برای کسی که اندوهگین است چگونه به ذکر "لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین"(سوره انبیا87) پناه نمی برد. زیرا خداوند به دنبال این ذکر فرموده است: " پس ما یونس را در اثر تمسک به ذکر یاد شده، از اندوه نجات دادیم و همین گونه مؤمنین را نجات می بخششیم."( انبیا 88)

3.  در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر " افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد"( سوره غافر44) پناه نمی برد، زیرا خداوند به دنبال ذکر و فوق فرموده است: " پس خداوند (موسی را در اثر ذکر یاد شده) از شر و مکر فرعونیان مصون داشت." (غافر 45)

4. در شگفتم برای کسی که طالب دنیا و زیباییهای دنیاست، چگونه به ذکر " ماشاء الله، لا قوة الا بالله" پناه نمی برد زیرا خداوند بعد از ذکر یاد شده فرموده است: مردی که فاقد نعمتهای دنیوی بود، خطاب به مردی که از نعمتها برخوردار بود گفت: اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود می دانی امید است خداوند مرا بهتر از باغ تو بدهد.


نوشته شده در پنج شنبه 92/10/26ساعت 9:16 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

 

از جلسه امتحان که اومدم بیرون، گوشی رو در آوردم و شماره «او» رو گرفتم

- سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

تموم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

- سلام! خوب دادی امتحانتو؟

- آره شکر خدا! از دعای تو، عالی بود!

مطمئنم از دعای او، امتحانامو عالی دادم! آخه بهترین شفیع برای زن، رضایت شوهرش هست!

-------------------------------------

 پ ن 1: تو ایام امتحانات، تمام تلاشمو کردم که محیط خونه رو متشنج نکنم.

عموما درس خوندنهام، دم سحر بود و نیمه های شب!

تنها چیزی که این مدت حذف شد از برنامه روزانه، قصه گویی برای محدثه بود!

پ ن 2: البته این درس آخری، استادی داشتم به غایت دانشمند و خدا توفیق رفتن سرکلاسشونو نصیبم کرد

و مهمتر از اون  اینکه استادی که همه از سختگیریشون می گفتن، اجازه دادن من با فاطمه سر کلاس حاضر بشم! اگر چه من خواب فاطمه رو طوری تنظیم می کردم که تمام طول کلاس خواب باشه اما به هر حال، بزرگواری استاد بود.

برای  خودشونو اجداد طاهرشون طلب رحمت و لطف بی انتهای پروردگار رو دارم

پ ن 2: آقا حالا باز برداشت نشه استاد مرحوم شدن! ایشالا 120 سال با عزت تدریس کنن! من کلا برای هرکی دعا می کنم با اجدادش دعا می کنم! آخه دعای اموات، عجیب اثر داره! هم برای خودش، هم برای دعا کننده!

خاطره نوشت!

روز اول کلاس، روم نمی شد با فاطمه 3 ماهه برم سر کلاس! در کلاس رو باز گذاشتم و نشستم پشت در. مخصوصا که مسئول کلاسها گفت استاد، خیلی سخت گیرن در نظم کلاسشون!

نشستم پشت در و در رو باز گذاشتم. استاد کمی درس دادند و بعد از آنچه درس داده بودن، سؤال کردند! تنها کسی که جواب داد، من بودم!  همین شد که خودشون گفتن پاشید بیایید سر کلاس!

منم از اون به بعد، با فاطمه کوچولو، سر کلاس درس کلام اسلامی مینشستیم

امروز که با فاطمه رفتم سر جلسه امتحان، بچه ها گفتن: واااااااااااااااااای! همکلاسی کوچولومونو هم آوردی؟!!تبسم

 


نوشته شده در دوشنبه 92/10/23ساعت 1:51 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

از عصر حالش یه جوری بود. هنوز هم نمی دونم از چی ناراحت بود اینقدر

شب که مجبور شد بره برای فاطمه توی سرمای استخوان سوز قم، قطره استامینوفن بخره، بدتر شد

وقتی اومد فهمیدم حالش خیلی بده!

از اونجایی که سرد و یخ زده برگشت اما چایی نخورد!!!!

آدمهایی که کم عصبانی می شن، وقتی عصبانی میشن، خدا به داد برسه

آخر شب بود که انفجار صورت گرفت!!!

تو خونه هایی که صدای کسی بلند نمی شه، همه روی صدای بلند حساسن!

مخصوصا بچه ها! مخصوصا دختر بچه ها!

محدثه به پهنای صورتش اشک می ریخت

اومدم اونو آروم کنم، اشکای خودمم اومد پایین

دیدم نمی شه! بچه ها رو آوردم تو اتاق تا آرومشون کنم

متوسل شدم به حدیث کساء

خط به خط خوندم و برای محدثه قصه اش رو تعریف کردم. اینقدر مشتاق شده بود که گریه کردن یادش رفت

بعد هم رفتم ببینم «او» در چه حاله!

دیدم توی پذیرایی، خوابش برده!

می دونستم عصبانی که میشه باید تنها باشه. باید تا صبح رهاش می کردم.

پس براش رختخواب انداختم و صداش کردم که بیاد بخوابه

تا چشماشو باز کرد گفت: محدثه آروم شد؟

گفتم تازه!

نگاهی به چشمهای خودم کرد و گفت: تو که می دونی چیزی بینمون نیست! چرا اینقدر گریه کردی؟

- نازکدلیه دیگه عزیزم

فکر نمی کردم امشب همه چیز روبراه بشه اما به لطف خدا و اهل بیت، همه آروم خوابیدیم

مخصوصا شبها دوست ندارم کسی توی خونه با دل تنگ، بخوابه! به نظرم اثرش، چند برابره

خدا رو شکر که ما اهل بیت داریم. اهل بیتی که در دلها تصرف دارند!

گاهی دلم می خواد دست ببرم توی این جمله خواجه عبدالله انصاری که:

آنانکه اهل بیت (علیهم السلام) را دارند، چه ندارند و آنان که اهل بیت ع را ندارند، چه دارند؟

--------------------------------------

پ ن: روضه را گرفتید؟

تو خونه هایی که صدای کسی بلند نمی شه، همه روی صدای بلند حساسن!

مخصوصا بچه ها! مخصوصا دختر بچه ها!

حالا بذار روایت دوتا دختر بچه رو بگم که تو خونه هاشون کسی صدای بلند نداده بود!

یه دختر بچه این روزها تازه داغدار پدر بزرگن که یهو چهل تا مرد جنگی میریزن در خونه و بابا رو ...! مادر رو...!

فدای دلت یا زینب س!

50 سال بعد

یه دختر بچه، توی خیمه، داغدار نیومدن پدر، داغ نبودن آب یادش رفته! یهو مردهای جنگی میریزن تو خیمه برای غارت...

یا رقیه بنت الحسین ع

 


نوشته شده در جمعه 92/10/20ساعت 6:38 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

Design By : Pichak