گفت: تعجب نداره! حسین ع، تا توی مدینه بود، عزیز بود، محترم بود، روی چشم همه جا داشت. اما وقتی خواست از ماهیت اسلام دفاع کنه، تنها شد! اگر وقتی می خوای از ماهیت شیعه و حکومت شیعی دفاع کنی، تنها نمونی، باید شک کنی به خودت و راهت! داشتم یه سری تهمت ها و هجمه های دوستان توی نظرات رو می خوندم براش، دیدم اشک تو چشماش جمع شد! با اون معصومیت خودش گفت: چقدر شبیه اجداد طاهرش شده! یادم به داستان اون زن افتاد که داشت از سر چاه آب می آورد و فحش می داد به علی ع! امیرالمونین بدون توجه به حرفهاش، بهش کمک کرد تا از چاه آب بکشه! بعد هم آب رو براش تا در خونه برد.* توی راه ازش پرسید چرا از علی ناراحتی؟ گفت همسر من رو به جنگ فرستاد و او کشته شد و من با یتیمهاش تنها موندم! وقتی امیرالمنین تنور خانه زن رو گرم می کرد، سر توی تنور کرد و گفت: ای علی، بچش طعم آتش را... امامی که هرشب در حد توان و بضاعتش آذوقه به فقیران می رسوند فقر، زمان حکومت معصوم هم بوده اما اطاعت نکردن مسلمین از ولی، بیشترین آسیب رو به حکومت اسلامی زد نه دشمن خارجی! اینکه نفهمی ولی جامعه، چرا دست به چنین کاری زده! چه سکوت باشه، چه قیام! سلیمان بن صرد خزاعی، کسی بود که بعد از صلح، خطاب به امام حسن ع گفت: السلام علیک یا مذل المؤمنین! همین کسی هم بود که وقتی مسلم اعلام جهاد کرد، گفت من تا حسین ع نیاد، دست به جهاد نمیبرم! و حکم به مباح بودن یاری مسلم داد! و شد آنچه نباید میشد. آقا توی سخنرانی عوام و خواص سال 74، می فرمایند: اینکه 50 سال بعد از رحلت پیامبر، چه بر سر اسلام آمد که فرزند او رو آنطور به شهادت رساندند، مطلب مهمی است!او را خارجی بخوانند، اهل بیتش را اسیر کنند ... اینها همه بخاطر تحریفات دشمن بود. کار دشمن همین است. تحریف، دشمنی، تهمت! اما مردم چرا باور کردند؟ واقعا سواله! مردم چرا باور کردند که علی ع نماز نمی خونه؟ چرا باور کردند که حسنین، اهل فساد و سوء استفاده از بیت المال هستند! اینقدر که مردم شام، وقتی به امام حسن و امام حسین می رسیدند، انواع توهین ها رو به ایشان می کردند! نمونش توی تاریخ هست. مطالعه بفرمایید! یا حتی یه فرد شامی میاد به امام محمد باقر، فحش ناموس می ده! و مادرشون رو(استغفرالله) چون مادر امام محمد باقر ع ، دختر امام حسن ع بودند. خب اینهمه حقد و کینه و حسد نسبت به علی ع و فرزندانش برای چی؟ برای اینکه نمی ذاشتند اونها به خواسته هاشون برسن! بخاطر اینکه معاویه می خواست نام پیامبر رو دفن کنه! و با وجود حسنین ع نمی تونست! امروز هم قدرتهای جهانی می خوان از اسلام جز اسمی و از قرآن جز رسمی چیز دیگری باقی نمونه، دقیقا همون چیزی که معاویه لعنت الله علیه می خواست و چه کسی سد راه اونها شده؟ اعترافات گاه و بی گاه اونها، خیلی چیزها رو روشن می کنه.** هیچ کس، حتی اندیشمند ترین حامیان و فدائیان امام خامنه ای هم تقدسی بالاتر از معصومین برای ایشان قائل نمی شن! این مثل ادعای وهابیون می مونه که می گن شیعه، قداستی بالاتر از خدا برای امامانشون قائل می شن! و این چه حرف مسخره ایه از نظر ما شیعه ها چون ما امامانمون رو بخاطر میزان قربشون به خدا، دوست داریم و میستاییم! و ما هم حضرت آقا رو به خاطر قرابت عملی ایشون با معصومین، ستایش می کنیم. آقای پناهیان می گن: اگر مسئله ولایت در جامعه ما حل بشه، همه چز حل می شه! یکم بهش فکر کنیم. اگر ما یاد بگیریم از ولی باید اطاعت کنیم، همه چیز حل می شه حتی همین بحث های اقتصادی کلان جامعه! -------------------------------------- پ ن 1:دلایل عقلی و نقلی زیادی برای این وجود داره که بگیم امام خامنه ای اما من به کلام یکی از بزرگان بسنده می کنم. باقی رو خودتون از اینجا بخونید آیت الله جوادی آملی: رهبری نه پست است نه مقـام، بلکه امـام جامعه است. پ ن2: خوندن اینجا رو از دست ندید. لطفا کتاب داستان سیستان هم بزرگوارانی که مطالعه نکردن، به توصیه این حقیر، مطالعه بفرمایند پ ن3: کاندولیزا رایس وزیرسابق امور خارجه آمریکا و مشاور ارشد جرج بوش گفته رهبر ایران میتواند نقشههایی را که بهترین ذهنها، با صرف بیشترین بودجهها، در زمانی بسیار طولانی کشیده و مجریانی ماهر اجرای آن را به عهده گرفتهاند، با یک سخنرانی یکساعته خنثی کند. آیا ما به حرف ایشون گوش میدیم؟ وقتی می فرمایند جنس خارجی نخرید، می فهمیم که صلاح جامعه در اینه؟ این حرفها از غیب که نیست! حتی اگر کسی فقط دلش برای دنیای مادی کشور هم بسوزه، حرف ایشون رو باید گوش کنه اما چرا ما اینقدر قدر ناشناسانه برخورد می کنیم و حتی اونهایی که ادعای دوستی و محبت دارن، هزار تا توجیه برای عمل نکردن به فرامین ایشون دارن؟ بعد مایی که به حرفهاشون گوش نمیدیم، چطور توقع داریم جامعه مشکل نداشته باشه و ایشون بتونن مشکلات رو حل کنند؟ مگه رهبر می تونه چقدر از مردم جلو بزنه؟ همیشه اینقدر راحت در مورد علایق ما اظهار نظر می کرد و خبرهای راست و دروغ بی بی سی رو با یه هیجانی بیان می کرد و اصولا من و «او» ی نجیبم، سکوت می کردیم که جرأت کرد اون روز به رکن رکین زندگیم توهین کنه! ناراحتیمو به وضوح نشون دادم. گفت: ناراحت شدی؟ دیگه سکوت رو جایز ندونستم و گفتم: اگر این حرف رو در مورد خودم یا بچه هام زده بودی کمتر از دستت ناراحت می شدم اول متعجب شد! بعد برافروخته شد و گفت: واااااااااااااااااااااااای واااااااااااااااااااااااااااای تو چه جور آدمی هستی؟ بد بخت بچه هات! فکر می کردم مادر مهربونی هستی! ولی می بینم... گفتم: اشتباهت اینجاست که نمی دونی من جونم و بچه هام رو برای اسلام می خوام. - من با اسلام مشکلی ندارم! با این نظام مشکل دارم - دقیقا با اسلام مشکل داری! از نفهمیدن اسلامه که این حرف رو می زنی! گفت: عالیه! بیا بحث کنیم. مدتهاست می خوام با هم بحث کنیم و متقاعدت کنم داری اشتباه می کنی. لبخند زدم و گفتم باشه! بحث می کنیم اما بدون ذره ای توهین! قبول کرد گفت: بحث ولایت فقیه اصلا نبوده تو دین! [امام] خمینی توی دین اضافه کرده! - این بحث از زمان شیخ مفید مطرح بوده! حد اقل از زمان شیخ مفید به صورت مکتوب موجوده! امام خمینی فقط احیاش کردن خب حالا! پذیرفتیم که ولایت فقیه درسته! کی گفته که باید اینها باشن؟ کی اینها رو انتخاب کرده گفتم: یک بحث علمی داره که من بهش خیلی وارد نیستم ولی من خودم یک استدلال شخصی برای خودم دارم! می خوای اونو بهت بگم؟ - آره! اتفاقا می خوام بدونم استدلال شخصیت چیه که اینطوری وایسادی پاشون! فدای امام عصر (ع) بشم. یه لحظه فلبم که همیشه با غم نبودنش همراهه، با یک محبت عجیبی پر شد. گفتم: یه معادله است. قبول داریم که امام عصر، زنده و حاضر هستند. درسته؟ آدم زنده و حاضر هم صاحب اثره پس امام عصر صاحب اثر هستند ولایت فقیه هم یعنی نیابت معصوم در زمان غیبت. آیا امام زمان که یک امام حاضر، زنده و صاحب اثر هستند، می پذیرند که کسی بشینه سر جاشون و حاکم تنها حکومت شیعی جهان بشه که ایشون نپسندنش؟ و آیا در برهه های مختلف بهش یاری نمیرسونن؟ امامیکه وقتی شیخ مفید، کوچکترین اشتباه فقهی کرد، خودشون اصلاحش کردند؟ دیگه حرفی نزد! ------------------------------- پ ن1: خدا همه ی انسانها رو با اسلام آشتی بده به حق محمد و آل محمد عیلهم السلام پ ن2: می دونم استدلال محکمی نیست! به قول ظریفی، احساسیه! دیروز مجبور شدم لباس مشکی ها رو بشورم و خب بین لباس مشکی ها، چادر کوچولوی مشکی محدثه هم بود صبح که بخاطر سرما یه عالم لباس تنش کردم، بهم گفت: چادرم! چادر مشکیم گفتم مامان ببخشید تازه شستمش! هنوز نمه! راستش ته دلم بدم نمیومد نپوشه! آخه حتما تو این وضعیت کثیفش می کنه و باز باید بشورم! گفت عیب نداره می پوشم. - نه مامان!!!!!!!!!!!!!! سرما می خوری! داشتم بند کلاهشو محکم می کردم که با یه حالت التماسی گفت: میشه چادر نمازمو بپوشم؟؟؟ همینطور که داشتم گره میزدم کلاه رو، خواستم مخالفت کنم که با خودم گفتم، الانه که بهش می فهمونم، چادر یه لباس اضافیه و میشه در مواقع خاص، نپوشی! دست و پاگیره و بهتره مواقعی که دستای باز میخوای، نپوشی یه لباس تشریفاتیه و ... یا اینکه عشقش به چادر رو براش حفظ و کمکش کنم حتی اگر چادر مشکیشم خشک بود، میذاشتم بپوشه رفتم چادر نمازشو آوردم کردم سرش یادم به اون دوستی افتاد که از بدحجابی دخترش مینالید پدر مقید، مادر مقید، خدایا چی شده بچه اینطوری شده تا اینکه رفیق ما گفت: بچه که بود، عاشق چادر بود. نمی ذاشتم چادر بپوشه یا بهش می گفتم تو باید شیک باشی. موهات باید بیرون باشه! حالا بچه باور کرده شیک بودن یعنی بیرون بودن موها خدایا تو جباری! اشتباهات ما در مورد بچه هامونو جبران کن خدایا کمک کن بچه های ما به لباس محبوبه ات، ملبس و مزین بشن خدایا لبهای حضرت مادر رو از ما و فرزندان ما، به لبخند بنشان پرده ی اول: یه کاغذ توی دستش بود. خیلی عجیب داشت مخفی اش می کرد انگار شیطنتم گل کرده باشه، به شوخی و جدی ازش خواستم که نشونم بده و اونم اصرار داشت که نشون نده چند دقیقه بعد بدون اینکه حواسش باشه، گذاشتش یه جایی جلوی چشم من یهو با یه تشویشی گفت: دیدیش؟ - عزیزم! من به چیزی که تو راضی نیستی نگاه نمی کنم. ----------------------------------------------------- بسم الله الرحمن الرحیم مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّـهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا ? وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ ? لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ داستان کسانى که غیر از خدا دوستانى اختیار کردهاند، همچون عنکبوت است که [با آب دهان خود] خانهاى براى خویش ساخته، و در حقیقت -اگر مىدانستند- سستترین خانهها همان خانه عنکبوت است. (عنکبوت41) در اولین نظر، فکر می کنیم که منطور از خانه سست، همان خانه ی تنیده شده است که با یک باد، از هم گسسته می شه و جز خرابه ای چیزی ازش نمی مونه! شاید یک برداشت همین باشه اما یک برداشت دیگه هم هست که خیلی جالب تر و ظریفتره و اصولا خدا در مثالهای خودش، معانی ظریف رو برای اهل معرفت قرار می ده که خیلی نکات رو روشن کنه و هدایت بشن. و هدایت به هر بار رهایی از ظلمت اطلاق می شه. چقدر فلسفی شد. خب بذارید بریم سر بحث خودمون عنکبوت یه ویژگی عجیب داره و اون اینکه عنکبوت نر رو بعد از جفتگیری، می خوره! چه وحشتناک! واقعا تصورش هم وحشتناکه اما در واقع، امروز خیلی از زنها هم همینطورن! واقعا مرد رو، مردونگیش رو، اقتدارش رو در خانه می کشن! پیامبر (ص) می فرمایند: اگر می خواستم به کسی دستور دهم که برای دیگری سجده کند، به زن می گفتم که برای شوهرش سجده کند![1] من معنای این حدیث رو جز در احترام و اطاعت کردن صد در صد، نمی بینم! البته خیلی مشخصه که این اطاعت جز در مواردی هست که مرد، خلاف اطاعت خداوند امر کنه! اما در اون شرایط هم حق نداریم با بی ادبی و بد اخلاقی، اطاعت نکنیم. زن، اینقدر توانایی داره که بتونه با زبان نرم و ادب و احترام، مرد رو از امر خلافش، منصرف کنه. به قول یکی از اساتیدمون: اگر زن، این توانایی رو نداشته باشه، زن نیست! زن قرار نیست با داد و بیداد حرفش رو به کرسی بشونه، باید مثل آفتاب باشه. داستانش رو شنیدید؟ یک بار باد و آفتاب با هم سر اینکه کدومشون قوی تره، بحث می کردن. مردی رو می بینن که کتی روی دوشش انداخته و داره توی جاده می ره. قرار می شه هر کس تونست کت رو از تن مرد در بیاره، برنده باشه! باد اول شروع می کنه! می وزه و می وزه! و مرد هی کت رو بیشتر به تن خودش می چسبونه. نوبت به آفتاب می رسه. اونقدر می تابه و مهر ورزی می کنه تا مرد خودش کت رو از تن خودش درمیاره زن مثل آفتاب هست. قدرتش در مهر ورزیدنشه! هر چقدر قویتره باید قشنگ تر و بی توقع تر مهر بورزه. و یقین کنه که نتیجه می ده متاسفانه تفکرات فمینیستی که گاها ناخودآگاه در ما حاکم شده، مانع از اون می شه که بپذیریم باید بی توقع مهربورزیم. بپذیریم که دین از ما می خواد که در حد پرستش به شوهرمون احترام بذاریم و بهش اقتدار بدیم. بپذیریم که رضایت اونه که بهشت رو به ما می ده نه چیز دیگه. باور کنیم اگر به دستورات دین عمل کنیم، ذهنمون هم آرامتره و آرامش خودمون و زندگیمون رو بیشتر تونستیم حفظ کنیم. به قول رضوان تو فقط لیلی باش: یادمون باشه که خدا ما رو برای آرامش دادن آفریده! وای! چه تعبیر قشنگی! زن چقدر قوی و بزرگ و زیباست، که فقط قراره آرامش بده و مگر ممکنه چیزی خودش آرام نباشه اما آرامش بده. -------------------------------------------- [1] مفاتیح الحیات ص 261 پ ن: چقدر این اتفاق قبلا هم افتاده بود. و من چقدر با اصرار کردن و سریش بازی در آوردن، عاقبت یا دزدکی دیدم یا با دلخوری بالاخره نشونم داد! اما دیگه از آرامش خبری نبود. کاش زودتر فهمیده بودم و باورم شده بود که خدا ما رو براساس اعمال خودمون میسنجه! نه در قبال اعمال دیگران!
چگونه است که در نمـــاز با اقتدای چند نفر می گوییم امـــام جماعت اما به رهبــر-جهــان-اسلام نگوییم امـــام؟
هر لفظی غیـــر از امـام خامنـــه ای جفـاست به ایشـــان…!
پ ن4: من یک سوال دارم. آقا در مورد این وشعیت اقتصادی از کی هشدار داد؟ از کی به مسئولین گفت این مشکل راهکار داره و هرچه سریعتر باید اقدام کنید. آیا به حرف آقا گوش دادند؟
قولوا لا اله الا الله تفلحوا
صدا، صدای محمد امین (ص) بود. او که هرگز دروغ نگفته و همه به راستگویی و خیرخواهی اش ایمان داشتند.
کنیزک دوست داشت باور کند یگانه خدای محمد ص را.
اما نمی دانست که خدای محمد ص می تواند حریف قدرت ارباب او هم بشود؟
- درست است که محمد تا به حال دروغ نگفته اما او که نمی داند ارباب من چه موجود بی رحم و سنگ دلی است.
کنیزک سریعتر از کنار «صفا» دور شد تا به گوش اربابش نرسد که او حتی صدای محمد ص را هم شنیده.
پرده ی دوم:
تاریکی روی شهر سایه انداخته
مرد، به دیوار کاه-گلی خانه تکیه داده، زانویش را ستون دستش کرده و فکر می کند
- از بعد از رحلت رسول خدا ص این شهر دیگر جای ماندن نیست
امروز که از او برای ابابکر بیعت گرفته بودند، آنقدر دستش را محکم فشردند که گمان کرد استخوان دستش الساعه می شکند.
شمشیر های کشیده شده، لرزه به اندامش انداخته بود.
با خودش گفت: واقعا به سر اسلام چه خواهد آمد؟
غوطه ور در افکارش بود که صدای کوبیدن در را شنید
یگانه دختر پیامبر ص همراه شوهرش، پسر عم و برادر رسول خدا، همراه دردانه هایشان که پیامبر آنها را از جانش بیشتر دوست داشت، به در خانه اش آمده بودند.
انگار دنیا را به او داده باشند. دستان علی ع را بوسید. صورت حسنین ع را غرق در بوسه کرد
شادی از تمام وجناتش می بارید
مهمانهایش را به خانه برد و رفت برای تدارک پذیرایی که صدای دختر پیامبر را شنید
- به میهمانی نیامده ایم. امر مهمی ما را به اینجا کشانده. در حد درنگی کوتاه مزاحمت می شویم.
- امر شما مطاع، بانو.
بانوی بانوان عالم شروع به صحبت نمود و از بدعتی که بعد از رحلت پدرش در دین ایجاد شده، سخن گفت
از انحراف عمیقی که...
حرفهای دختر پیامبر را می شنید و نمی شنید. یکی در میان می شنید.
عرق سرد تمام صورتش را پوشاند.
حرفهای فاطمه س تمام شده و منتظر پاسخ او بود.
چه باید به پاره تن رسول خدا می گفت؟
کلمات در دهانش قطعه قطعه شدند
- کاش .... کاش زودتر آمده بودید. ساعتی پیش با ابوبکر بیعتم دادند.
دختر پیامبر به سرعت از جا برخاست، دست طفلانش را گرفت و همراه علی ع بیرون رفت
- فاطمه نمی داند چه اوضاعی شده! او که از چیزی خبر ندارد...
پرده سوم:
اول شب بود که فرستاده ی معاویه، کیسه ی سکه های طلا را مقابلش باز کرد.
- قرار نیست کاری بکنی! کاری نکن! فقط برو!
عجیب وسوسه شده بود!
با این پول اهل و عیالش می توانستند تا آخر عمر، راحت زندگی کنند.
- من شرایطم با بقیه فرق می کند. نمی توانم بمانم.هر کس وظیفه ای دارد. دیگران حتما به او کمک می کنند.
خبر نداشت که قاصد معاویه، سراغ همه رفته.
رفت...
- حسن که شرایط من را نمی داند...
پرده ی چهارم:
دنبالش فرستاده بودند و نیامده بود به فرستاده گفته بود "به آقا بگو عذر دارم نمی آیم"
امام اما دلش نیامد. خودش آمد در خیمه.
عبیدالله بن حر، آمد خدمت امام. امام را که دید، اشک در چشمانش حلقه زد
قربان قد و بالایت بشوم پاره تن رسول خدا. بوی پیامبر را می دهی ؛قربانت بشوم حسین
امام لبخند زد.
با من بیا عبید الله.
- آقا جان شرمنده شمایم. آماده مرگ نیستم. اما اگر اجازه بدهید، اسبی دارم که خیلی به کارتان می آید. می شود از من قبولش کنید؟
- اسبت را نمی خواهم. می خواستم خودت را نجات بدهم.
امام که می رفت، عبیدالله با خودش گفت:
حسین نمی داند که اوضاع من ...
پرده ی پنجم:
دیگر نتوانست به حرفهای پسر گوش کند.
کم مانده بود کتکش بزند
- می فهمی چی می گی؟ می خوای بری جلوی گلوله! بشی گوشت قربونی؟
تو پزشکی قبول شدی بچه! می فهمی! این مملکت فردا دکتر و مهندس هم می خواد
آرامتر گفت: برو درست رو بخون، یه پزشک بهتر از یه تیکه گوشت قربونی می تونه به مملکتش خدمت کنه.
پسر اشک میریخت! یاد نگرفته بود روی حرف بابا حرف بزند.
با اشک سوار اتوبوس شد!
...
چند ساعت بعد، جنازه پسر و چند مسافر دیگر را از اتوبوس تصادف کرده بیرون کشیدند
پدر هنوز خبر را نشنیده بود! داشت با خودش فکر میکرد: امام خمینی که نمی داند من همین یک پسر را دارم! نمی داند چقدر زحمتش را کشیده ام!
پرده ی آخر:
خبر را خوانده! با این نرخ رشد جمعیت، ایران 1420، دچار انفجار سالمندی خواهد شد و این برای هر کشوری یعنی فاجعه!
چه بر سر تنها حکومت شیعی جهان خواهد آمد؟
حکومتی که برای اسلامی شدنش، خونها رفته!
از زبان رهبرش هم شنیده که نگران آینده جمعیت ایران هستند.
بهار و تابستان بود؛ شنید که آقا گفته اند باید هر خانواده کمتر از 4 نفره، کاری کند که روند افزایش جمعیت تا پایان سال، مشهود باشد
همیشه قربان صدقه آقا می رفت. آقا را مثل جانش دوست دارد. ولی آخر آقا که نمی داند اوضاع اقتصادی چطور است!
آقا که نمی داند خرج و مخارج بچه ها این دوره زمانه چقدر زیاد شده!
آقا خودشان بچه های خوب دارند، خبر ندارند تربیت بچه چقدر سخت شده!
سخن پایانی:
کافی است در هر برهه، بگوییم «خدایی جز خدای یگانه و قدرتی بالاتر از قدرت او نیست» تا رستگار شویم
بگوییم لا اله الا الله
و حواسمان باشد اهل کوفه نباشیم که علی، تنها بماند
Design By : Pichak |