شیخ بهاء الدین جبل عاملی در یکی از کتابهای خود داستانی نقل می کنه که مضمونش به این شرحه: زنی ادعای طلب 500 مثقال طلا از شوهرش رو داشت و مرد این بدهی رو قبول نکرد(یا پرداخت کرده بود یا فراموش). به دادگاه برای مصالحه رجوع می کنن. دادگاه از زن، بر این ادعا گواه طلب می کنه و زن می گه این دو مرد، گواهان من هستند قاضی از اون مردها می پرسه، شما شهادت بدید که این زن از این مرد 500 مثقال طلا طلب داشته و این مرد، پرداخت نکرده! مردها می گن سزاست این زن نقاب از چهره برداره تا ما مطمئن بشیم که این زن همونه یا نه! زن از این حرف به خودش لرزید. «در این هنگام شوهر فریاد زد: چه گفتید؟؟؟؟ من حاضرم 500 مثقال طلا بدهم اما دو مرد بیگانه، روی همسرم را نبینند!» زن که این غیرت و مردانگی را از شوهرش دید، 500 مثقال را به مرد بخشید و از شکایت، صرف نظر کرد! راستش از این داستان، به خودم لرزیدم! کجاست اینهمه حیا و عفت؟ کاری به وضع کلی جامعه ندارم! در خودمم دنبال اینهمه حیا میگردم! کاری به این هم ندارم که کجاست اینهمه غیرت!!! باز هم در خودم دنبال اینهمه حیا می گردم یادم به آرزوی دیرین و شیرین خودم می افته! پوشیه ی سفید چه راحت داشته هامونو ازمون گرفتن و امروز من به عنوان یک زن ایرانی مسلمان، باید در عزای حیای از دست رفته ام باشم. روزی که تلویزیون وارد خونه های ما شد، زنها مقابلش روسری سر می کردند و متجددین(حتی مذهبی) به اینکار می خندیدند اما حقیقت این بود که زنهای ما عادت کردند، جلوی چشمهای مرد نامحرم و غریبه، بی حجاب بگردند! مهم نیست چشمها من رو می بینند یا نمی بینند! مهم اینه که من چشمها رو میبینم! مگر فاطمه زهرا (سلام و درود خداوند بر بزرگ بانوی دو سرا) جلوی مرد کور، حجاب نکردند؟ شاید آنهایی که به حجاب زنها مقابل تلویزیون خندیدند، هنوز جرأت خندیدن به بانو رو نداشتند وگرنه... امروز تلویزیون های هوشمند، رسما ما رو می بینند! دیگه حتی چشمها واقعی اند اما آیا می شه الان به زنها و دخترها بگی در مقابل تلویزیون، روسری سر کن؟ دیگه نمی شه! دیگه می شه به مردها بگی در مقابل دیده شدن چهره ی همسرت، اینقدر غیرت نشون بده؟ دیگه نمی شه! خدا لعنت کنه رضا شاه رو! خدا لعنت کنه باعثین و بانیان کشف حجاب رو! و من فقط یاد دعای مولای غریبم می افتم و از صمیم قلبم از خدا می خوام که ما رو مشمول این دعای امام، قرار بده: بسم الله الرحمن الرحیم -------------------------------- پ ن1: دنبال ترجمه اش گشتم اما پیدا نکردم. اگر یافتم یا یافتید، خبر بدید بذارم پ ن2: آیا می دونیم اگر نماز رو سبک بشماریم، مشمول دعای مسلمین نمی شیم و به همین راحتی از دعای خیر امام جا می مونیم؟ ای خدا! نماز!!! پ ن3: راستی می دونید 500 مثقال طلا چقدر می شه؟ همین الان حساب کردم 19475000تومان!!! هی عهد می کنم نمازمو سر وقت بخونم و هی اول وقت از دستم می پره! بی توفیقی مگه شاخ و دم داره؟ امروز وقتی داشتم درس می خوندم، یهو زمزمه اذان رو شنیدم که توی خونه می اومد به ساعت نگاه کردم، تا اومدن محدثه چیزی نمونده! وقتی هم که بیاد و غذا آماده نباشه، منو می کشه! فاطمه هم داشت نق نق می کرد و مونده بودم چه کنم سریع وضو گرفتم، فاطمه رو تو تاب گذاشتم و کنارش وایسادم به نماز. گفتم نماز ظهر می خونم میرم سراغ غذا فاطمه آروم شد؛ میخ شده بود روی نماز خوندن من و لبخند زیبایی می زد از اون لبخندهایی که حس می کنی الان داره با فوجی از ملائک، بگو بخند می کنه سریع چادر نمازمو در آوردم و رفتم تو آشپز خونه. غذا رو بار کردم و اومدم پیش بچه ام تو دلم گفتم خدایا این دختر(محدثه) غر نزنه! خیلی زود زنگ خونه رو زد و در رو روش باز کردم. کلی با خودم فکر کرده بودم اگر گفت مامان ناهار کو؟، چی بهش بگم ولی اصلا امروز هیچی نگفت لباس دراورد و نشست پای تلویزیون! منم سر درس، هی زیر چشمی می پاییدمش دیدم، نه!!!! خبری از غر غر و اینها نیست! الحمدلله! غذا هم تا چند دقیقه دیگه آماده می شه و می دم بچم بخوره! یهو یاد ماجراهای امروز افتادم. من بخاطر خدا، نمازمو به تاخیر ننداختم و خدا هم ذهن دخترم رو از غذا، دور کرد! الهی فدات شم مهربون ترین مهربونا یادم به یه چیز دیگه هم افتاد! یه ماجرا از حاج خانم همسایه می گفت: یه بار که پسر اولم حدود 4 سال داشت، یهو دیدم نیست! هی دنبالش گشتم دیدم نیست! نگاه کردم دیدم نمازم الانه که قضا بشه! گفتم خدایا تو خودت صاحب بچمی! وظیفه من الان نماز خوندنه می گفت وایسادم به نماز. تا نمازم تموم شد، اومدم بلند شم برم باز دنبال بچم بگردم دیدم داداشم اومد تو! پسرم هم قلم دوشش نشسته بود! گفت آبجی پسرت اومده بود تنهایی خونه ما! تا اومدمآقاجون گفت مامانت کو! گفت نیست! آقا هم به من گفت بدو احمد رو ببر خونه آبجیت، که الان بنده خدا مادرش نگران شده واقعا وقتی آدم به فرمان خدا عمل کنه، خدا باقی کارها رو درست می کنه امروز 6 ماه فاطمه تمام شده و او را به توصیه پزشکش، برده ام برای غربالگری گوش و چشم! قبض تلفن هم پرداخت نشده بود و تلفن قطع ... چند تا خرید هم داشتم که تا به همه شان رسیدم، دیر شد و ناهار، موقع آمدن محدثه آماده نبود محدثه لج کرده بود و می گفت تا ناهار نخورم، هیچ کاری نمی کنم. با فرم مدرسه اش نشسته بود پای شبکه پویا. فاطمه هم اول نق نق کرد. گفتم دخترم می شه فاطمه را توی تاب، هل بدی؟ سری به علامت منفی تکان داد! هیچی نگفتم! بچه را برداشتم آوردم توی آشپزخانه! سریع مشغول به کار شدم برای یک ناهار فوری دقایق آخر کارم فاطمه زده بود زیر گریه الهی بمیرم! اشکهایش دانه دانه روی لپهاش می لغزید و دل من ریش ریش می شد صدای گریه فاطمه داشت امانم را می برد! محدثه هم همچنان توی لج بود اصلا از وقتی باباش رفته یک حرکاتی می کند که از او بی سابقه است! بیشتر از قبل ملاحظه اش را می کنم. دختر ها هم بابایی!!!! داشتم عصبانی می شدم. آمدم یک غری چیزی با خودم بزنم یکم ... یادم به این آمد که این تازه دومی است! من باید چند تا بچه دیگر هم بیاورم! یادم به این افتاد که مگر نه این است که جهاد من، همین است! و مگر جهاد آسان است؟ یادم به این افتاد که وقتی عروس حضرت امام خمینی گله کرد از شیطنت فرزندش، امام فرمودند من حاضرم عباداتم را با یکساعت بردباری تو در برابر شیطنتهای کودکت، عوض کنم و بردباری و غر زدن با هم جور در نمی آیند و حق ندارم کودکم را شماتت کنم که چرا کودکی می کنی و بزرگسال نیستی آرام شدم. آرامشی زیبا سریع ناهار محدثه را کشیدم و همراه آب میوه، توی سینی گذاشتم جلوش تا گذاشتم، گفت: ممنونم مامان. سریع هم فاطمه را بغل گرفتم و صورت غرق اشکش را شستم و از او بابت تاخیرم، عذر خواهی کردم تا کلی وقت داشت غر می زد و من هر بار توضیح می دادم که چرا دیر کردم خب می فهمد طفلکم! دخترکم که ناهارش را خورد، رفت لباسش را عوض کرد و آمد عذر خواهی بابت رفتارش دستی سر و روی خواهرش کشید و گفت: ببخشید که بهت محل نذاشتم فاطمه جون. معذرت می خوام حالا یک خانه داریم با دوتا دختر آرام و خندان با یک دنیا غر غر و دعوا هم حاصل نمی شد امروز آرام بود اصلا شباهتی به دخترک پریشان چند روز پیش، نداشت چند روز پیش، دل باخته بود به کسی که تمام توانش را به کار بسته بود تا دل برباید از دخترکی کم سن و سال که دل به کسی نسپرده بود جز یگانه ی بی همتا! و موفق شده بود خیلی زود به دخترک فهمانده بود که باید نیاز جسمی اش را... پریشان شده بود دخترک یا باید تن می داد به غضب الهی یا به قهر معشوق به زبان ساده است! باید دل می کند! اما به دل... دل کنده بود! موفق شده بود می گفت: تاب قهر خدا را ندارم! مگر من چند خدا دارم! می گفت: دار و ندار من دست گدایی من است، به سمت آسمان. آسمان را از من بگیرند، چه کنم؟ می گفت و می بارید تلفن را گرفت و با کسی که می خواست عشق آسمانی اش را از او بگیرد، خداحافظی کرد برای همیشه و شماره را گذاشت توی black list امروز که دیدمش چند روز از خداحافظی اش می گذشت دختری که حتی فکر خداحافظی با محبوب زمینی، پریشانش می کرد، حالا شاد و سرخوش بود - چه کردی دختر؟ خندید و گفت: انگار وقتی بخاطر خدا، شماره را black کردم، خدا هم او را در دلم blackکرد قلبش سرد سرد بود صدای آقا توی سرم می پیچد: قلبها دست خداست! گفت: این دوتا حدیث رو شنیدی. حالا می خوام بذارم کنار هم ببینم چه نتیجه ای ازشون میگیری به امام صادق گفتند آقا چرا قیام نمی کنید؟ به تعدادی بز(یا گوسفند) اشاره کردند و گفتند: اگر به عدد این گوسفندان، شیعه داشتم، قیام می کردم. تعداد آن حیوانات را شمردند، 17تا بود.1 امام صادق (ع): شیعیان ما را در سه وقت امتحان کنید اول در وقت نماز...2 هنوز نفهمیده بودم چی می خواد بگه که ادامه داد: حالا فهمیدی چرا امام زمان قیام نمی کنه؟ فقط سرمو پایین انداختم و ... امیدوارم حال شما بهتر از حال من باشه ---------------------------------------- 1. کلینی ، محمد بن یعقوب الکافی ج : 2 ص : 242 2. «إمْتَحِنوا شیعَتَنا عِنْدَ ثَلاثٍ؛ عِنْدَ مَواقیتِ الصّلاةِ کَیْفَ مُحافِظَتُهُمْ عَلَیْها وَعِنْدَ أسْرارِهِمْ کَیْفَ حِفْظُهُمْ لَها عَنْ عَدُوِّنا وَإلی أمْوالِهِمْ کَیْفَ مُواساتُهُم لاخْوانِهِمْ؛ شیعیان ما را در سه (وقت) امتحان کنید؛ در وقت نماز که چگونه بر آن محافظت می کنند، در نزد اسرار آنها که چگونه آن را از دشمنان ما حفظ می کنند و در نزد اموالشان که چگونه با آن با برادران خویش همدردی می کنند.» بحار الانوار، ج 83، ص22؛ جامع احادیث شیعه، ج4، ص58. پ ن: «او» رفته و دخترهای بابایی باز هم مریض شدند.محدثه اینقدر بغض کرده که صداش گرفته. اگر الان بهش بگم «اینکار را بکنی، بابا زودتر میاد» انجام میده! هر چقدر هم سخت باشه. هرچقدر... کاش من هم اینقدر منتظر آمدن بابایم بودم. مهربانترین بابای دنیا
اللهم ارزقنا توفیق الطاعة،و بعد المعصیة،و صدق النیة،و عرفان الحرمة،و اکرمنا بالهدی و الاستقامة،و سدد السنتنا بالصواب و الحکمة،و املا قلوبنا بالعلم و المعرفة، و طهر بطوننا من الحرام و الشبهة،و اکفف ایدینا عن الظلم و السرقة،و اغضض ابصارنا عن الفجور و الخیانة،و اسدد اسماعنا عن اللغو و الغیبة،و تفضل علی علمائنا بالزهد و النصیحة،و علی المتعلمین بالجهد و الرغبة،و علی المستمعین بالاتباع و الموعظة،و علی مرضی المسلمین بالشفاء و الراحة،و علی موتاهم بالرافة و الرحمة،و علی مشایخنا بالوقار و السکینة،و علی الشباب بالانابة و التوبة،و علی النساء بالحیاء و العفة،و علی الاغنیاء بالتواضع و السعة،و علی الفقرآء بالصبر و القناعة،و علی الغزاة بالنصر و الغلبة،و علی الاسرآء بالخلاص و الراحة،و علی الامرآء بالعدل و الشفقة،و علی الرعیة بالانصاف و حسن السیرة،و بارک للحجاج و الزوار فی الزاد و النفقة،و اقض ما اوجبت علیهم من الحج و العمرة،بفضلک و رحمتک یا ارحم الراحمین.
Design By : Pichak |