سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای زندگی همسر یک طلبه

با «او» که می رویم زیارت، باید حواسمان به خیلی چیزها باشد.

باید حواسم باشد، اگر کسی دارد پابه پا می شود و می فهمم حرفی را دارد مزه مزه می کند، بروم کنار تا راحت حرفش را به « او» بگوید.

باید حواسم باشد اگر کودکی دارد خودش را برایش لوس می کند، شکلاتی به دست « او» بدهم تا با بوسه ای، کام کودک را شیرین کند.

باید حواسمان به کسانی باشد که خیره خیره نگاهمان می کنند تا به خانمها، «من» و به  آقایان «او» با لبخند، جواب بدهیم

باید حواسمان باشد که وقتی یک نفر سراسیمه به سراغمان می آید، «او» سریع محل قرار بعدی را بگویدو «من» بروم و بنشینم به انتظار.

باید حواسم باشد همیشه کتابی در کیفم باشد تا این دقایق و گاه ساعتهای انتظار، به بطالت نگذرد.

باید حواسم باشد وقتی قرار ساعت 8 مان می شود ساعت 9:30، بدخلقی نکنم. محل رجوع مردم است دیگر.

باید حواسم باشد که کودکم حوصله زیارت را ندارد ، اما مثل ما عشق دارد؛ هوای هر دو حالش را داشته باشم.

باید حواسم باشد اگر شوهرم بواسطه لباس پیامبر نمی تواند با کودکم توی حرم بدود و سر حوض آب بازی کند، مسیر را بیندازم از صحن غدیر،و وقتی فقط کبوترها پر می زنند، تا لب حوض مسابقه بدهیم و سر حوض، کودکم دلی از عزای آب بازی در بیاورد.

باید حواسمان باشد که حلال خدا، سلیقه ای حرام نشود وگرنه، حرام خدا، سلیقه ای، حلال میشود.

باید حواسم باشد که از امام رضا علیه السلام، همیشه بواسطه وساطت در ازدواجمان، تشکر کنم.

سپاسگزارم امام رئوف


نوشته شده در یکشنبه 91/1/27ساعت 1:18 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

اسم کار خیر که می آید، « من» پایه ی «او» هستم و «او» پایه ی «من».

اینبار تحویل سالمان متفاوت بود. کنار کسانی بودیم که توان حرکت نداشتند.

مهم نبود که از «من» بودند یا از «او»؛ مهم این بود که از «ما» بودند و مسلمان و صاحب حق.

مهم نبود که تحویل سالمان خانوادگی نبود؛ مهم این بود که دو نفر که عمری کنارشان شلوغ بود و پر هیاهو، حالا که ناتوان شدند، این لحظه را تنها نمانند.

سال ما کنار تصویر حرم امام رئوف تحویل شد و می دانستم دعایم به اجابت بسیار نزدیک است اما اشک آن دو نفر، نگذاشت دعای دیگری کنم جز اینکه هر چه زودتر خدایشان شفا عنایت کند و دو نفری به زیارت ثامن الحجج مشرف شوند.

------------------

پ ن: شما هم دعایشان کنید که دلشان عجیب حال و هوای زیارت دارد و تنشان یاری نمی کند.

      التماس دعای مخصوص


نوشته شده در دوشنبه 91/1/14ساعت 8:33 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

 

از زیر قرآن رد می شود و من رسما می سپارمش به دست صاحبش.

بغضم را نگه می دارم و می خندم و می خندانمش.

لباسش عجیب  بوی پاکی می دهد که این را هم مرهون مؤانست با «او» ست.

صدایی از اتاق دخترمان آمد. دلخوش شد که شاید بیدار شده باشد و بتواند از او خداحافظی کند. ولی نه. همان بوسه ای که چند دقیقه پیش از روی غرق خوابش گرفت، بماند یادگار برای هردویشان تا «او» برگردد و  این، خودش را برایش لوس کند

حالا این چند روز من می مانم و این نازدانه  و دل تنگمان

خدا بهمراهش

--------------------------------

پ ن: همنفس! مشامت را از خاک شلمچه پر کن. میخواهم با تو عطر بهشت را حس کنم


نوشته شده در سه شنبه 90/12/16ساعت 8:46 صبح توسط بانو نظرات ( ) |

امروز باید جشن بگیرم.

معلومم شد که دشمنان دین نه تنها چشم دیدن لباس پیامبر را برتن امثال «او» ، که تاب دیدن مانند «من» را هم ندارند؛ حتی در این فضای مجازی!

چه حس زیبایی دارم

خداوندا تا لحظه آخر این توفیق را از من مگیر که دشمنانت را خارچشم باشم

--------------------

پ ن1: جملاتم شاید در هم و برهم بود، اما نمی دانستم چگونه حسم را بیان کنم. دیر می جنبیدم، از دهن می افتاد. همین الان پیام سرشار از لطف؟ یک بنده خدا را دیدم. امید که خداوند، هدایتش فرماید و ما را در کنف حمایت خویش حفظ کند

پ ن2: تویی که نمی دانم کیسیتی، با این کامنتی که برایم گذاشتی، مایه سربلندی ام در پیشگاه مادر عالم، زهرای مرضیه(س) شدی. از تو سپاسگزارم


نوشته شده در دوشنبه 90/12/8ساعت 7:38 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

ایام امتحانات «او» که شروع می شود، یادم به اولین دوره امتحاناتش می افتد که همسرانه، کنارش بودم.

دقیقا 4 روز بعد از عروسی مان!

ماه عسل کنار فقه و اصول و ...

خاله اش می خواستند بفرستندمان مشهد، بخاطر امتحاناتش گفته بود بعدا می رویم!

فکر کن! وسط مجلس حالمان را گرفت این آقای داماد با خبر خوش امتحاناتش!

هنوز طعم گس آن لحظه را بکام دارم.

زندگی پر است از امتحانات ریز و درشت. زندگی ما هم با امتحان شروع شد.

و این داستان ادامه دارد...

------------------------------

پ ن1: تقصیر من نیست که دلم از زیارت امام رئوف سیر نمی شود. بارها و بارها دو نفره و سه نفره مشهد رفته ایم، اما حسرت یکبار بیشتر...

پ ن2: نامردیست اگر نگویم چقدر هوای دل نازپروده هر دویمان را دارد که زود به زود برای ارباب رئوف تنگ می شوند.


نوشته شده در چهارشنبه 90/12/3ساعت 3:46 عصر توسط بانو نظرات ( ) |

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

Design By : Pichak